Love Dreams, Tears (Loris Tjeknavorian)

Thursday, January 31, 2008

روبوت

به تازگي پسرم كيارش در گروه روبوتيك مدرسه شان مدرسه راهنمايي علامه حلي وابسته به سازمان ملي پرورش استعدادهاي درخشان عضو شده و روبوت چهار چرخ جالبي ساخته كه نيروي محركه دو چرخ سمت چپ و راست آن از دو موتور الكتريكي مستقل تامين ميشود و از طريق مدار الكترونيكي مربوطه و اتصال روبوت به پورت پارالل رايانه قابل برنامه ريزي است. اين روبوت سنسورهاي نوري و حرارتي هم دارد و از اين نظر هم قابل برنامه ريزي است و ميكرو سويچهايي هم براي درك برخورد به موانع دارد و به كمك حركت مستقل چرخهاي سمت راست و چپ ميتواند مشابه سيستم گردش تانك و يا گريدر به سمت راست يا چپ بپيچد. او براي برنامه ريزي اين روبوت نرم افزاري بر روي رايانه نصب كرده و تمام دستورهاي مورد نظر خود را از طريق اين نرم افزار به روبوت منتقل ميكند. اين روبوت به عنوان مثال ميتواند اين طور برنامه ريزي شود كه صبح زود با روشن شدن هوا فعال شود و با چرخهاي پره دار قدرتمندش كيارش را بيدار كند و ترتيبي از حركات از پيش تعيين شده را انجام دهد مثلا دو دور به راست، دو دور به چپ بعد كمي به جلو و چند حركت منقطع به عقب. به ياد دارم زمانيكه من هم سن و سال او بودم تنها چيزي كه با افكار يازده ساله ام و با امكانات محدود آن روزگار ميشد بسازم تا از خود حركتي داشته باشد و بتوانم با كوك كردن، حركت آنرا ببينم و لذت ببرم چيزي بود مركب از يك قرقره ي نخ خالي، يك تكه كش، يك تكه صابون و يك شاخه نازك درخت.

همانطور كه در شكل ميبينيد تكه كوچكي از صابون(به رنگ زرد) را كه به شكل دايره ميتراشيدم از وسط سوراخ ميكردم و شياري بر روي آن ايجاد ميكردم تا شاخه نازك (به رنگ قهوه اي) بر روي آن درگير شود اين صابون در واقع اصطكاك بين شاخه و قرقره را كم ميكرد. بعد آن قطعه كش (به رنگ قرمز) را بعد از گير دادن به شاخه از سوراخ صابون و قرقره عبور ميدادم و در طرف ديگر قرقره به تكه كوچكي از يك چوب و يا مفتول مي بستم. اين كش در واقع نيروي محركه ماشين من بود كه با چرخاندن شاخه نازك تاب ميخورد وكوك ميشد و با قرار دادن ماشين بر روي زمين چون شاخه با زمين درگير ميشد و نميتوانست بچرخد به جاي آن قرقره ميچرخيد و ماشين حركت ميكرد بعدها در نمونه هاي پيشرفته تر دور هر دو گردي قرقره را دندانه دار ميكردم تا در سطوح شيب دار بتواند به سمت بالا حركت كند.

Monday, January 21, 2008

سرماي كم سابقه در ايران



مدتها بود سرماي دوران كودكي و نوجواني ام در اردبيل را لمس نكرده بودم سرمايي كه گاهي به سي و دو درجه زير صفر مي رسيد و در آن ابروها مژه ها و موهاي پشت لبمان در راه مدرسه يخ مي بست و بر روي شيشه ها نقاشيهاي زيبايي از كريستالهاي يخ به صورت شاخه شاخه ساخته ميشد تا اينكه در دهه سوم ديماه سال جاري موج سرمايي به ايران رسيد كه يادآور آن روزگار بود. مقدار برفي كه در تهران در اين مدت به زمين نشست و هنوز هم باقي است در طول سكونت سيزده ساله من در تهران سابقه نداشت و در يكي از روزهاي هفته گذشته كمينه دماي اردبيل به سي و چهار درجه زير صفر رسيد در چنين سرمايي حتي آب بسيار شور درياچه ي شورابيل اردبيل هم به دماي انجماد رسيد و كاملا يخ بست.

Tuesday, January 1, 2008

من و طبيعت

در شانه خاكي جاده اي راه ميرفتم. جاده اي فوق العاده زيبا به سوي افقي دور دست. رگباري دقايقي پيش همه چيز را شسته بود. از محل تلاقي جاده ي اسفالته و شانه خاكي اش برگهاي ريز گياهاني كاملا سبز خود را به سمت نور خورشيد كشانده بودند و با برگهايشان كه انگار تك تك آنها را شستشو داده بودند از نور لذت ميبردند به ياد سهراب افتادم «خوشا به حال گياهان كه عاشق نورند». هوا لطيف بود و پاك و مه نه چندان غليظي هوا را پوشانده بود. باورم نميشد كه در چنين هوايي تنفس ميكنم و به همين خاطر با تمام وجود و تا ميتوانستم عميق تنفس ميكردم. درختان هم از چنين هوايي لذت ميبردند و همه جا سبز سبز بود و من گاهي خم ميشدم و دستي به گياهان كوچك زير پايم ميكشيدم. خرگوشي كمي آنطرفتر جست و خيز ميكرد. احساس كردم كمي بوي كلروفرم در هوا پيچيده. با دقت بيشتري بوييدم و بوي كلروفرم شديدتر شد. خودم را در سالن تشريح جانوري دانشكده علوم طبيعي دانشگاه تبريز ديدم. بوي كلروفرم هر لحظه شديدتر ميشد. ظروف تشريح با لايه اي از پارافين جامد پيش روي ما بودند و خرگوشهايي را كه با كلروفرم بيهوش كرده بودند آوردند و ما سهم خودمان را تحويل گرفتيم و در داخل ظرف تشريح گذاشتيم و همينطور كه آماده تشريح آنها ميشديم دكتر رفيع پور در مورد خانواده خرگوش شروع به بيان توضيحات جانورشناسي كرد:

خرگوش از خانواده له پوريده و راسته لاگومورفا است. در مورد ساختار جمجمه بايد گفت كه پنجره گيجگاهي ...

پيش خودم فكر كردم من كه سالها پيش فارغ التحصيل شده ام ضمن اينكه حضور من در اينجا چه ربطي به راه رفتن من در حاشيه آن جاده داشت من اگر اينجا هستم پس آنجا كجا بود و اگر آنجا بودم پس اينجا كجاست و كلي سوالهاي فلسفي و متا فيزيكي و غيره به ذهنم آمد و عاقبت از شدت تناقض از خواب پريدم. بوي شديدي از كلروفرم در خانه پيچيده بود. سوالهاي جديدي در مورد منبع اين بو به ذهنم آمد سرم را بلند كردم و دور و برم را تماشا كردم و پسرم را در آشپزخانه ديدم كه سخت مشغول آزمايش بود. او شيشه اي محلول از بين برنده ي زگيل را كه تركيب اصلي آن كلروفرم است يافته بود و هوس كرده بود اثر آنرا بر روي روغن خوراكي مشاهده كند!!