Love Dreams, Tears (Loris Tjeknavorian)

Monday, May 31, 2010

دبیرستان 17 شهریور


روزگاری در طول دوره 9 ماهه طرح توزیع نیروی انسانی، در آزمایشگاه بیمارستان پارس آباد مغان مشغول به کار بودم. از رشته های مختلف دیگر مثل رادیولوژی، پرستاری و اتاق عمل نیز عده ای دیگر از شهرهای متفاوت برای گذرادن دوره طرح به این بیمارستان اعزام شده بودند و کم کم کمبود پرسنل بیمارستان جبران شده بود. اما پارس آباد در آن روزها (سال 1367) شهر نسبتاً محرومی بود به طوری که برای تدریس در مدارس این شهر به اندازه کافی معلم نبود و همین موضوع باعث شده بود که مسئولین آموزش و پرورش این شهر دست به دامن کارکنان تازه وارد بیمارستان شوند و از وجود آنها در تدریس دروس دبیرستانی استفاده کنند. مذاکرات اولیه بین مسئولین انجام شد و روزی رئیس آموزش و پرورش پارس آباد با چند نفر از ما دیدن کرد و قرار شد تدریس درس فیزیک اول دبیرستان در دبیرستان 17 شهریور به من سپرده شود. به این ترتیب علاوه بر کارهای روزمره ام در آزمایشگاه بیمارستان، ساعاتی از روز را که کلاس داشتم، به دبیرستان می رفتم. در آن زمان من فوق دیپلم علوم آزمایشگاهی بودم و مدت زیادی از تحصیلم در دبیرستان نمی گذشت به همین خاطر گرچه تجربه این کار را نداشتم، تدریس فیزیک برایم کار مشکلی نبود. در چهار کلاس از شش کلاس اول دبیرستان که من در آنها فیزیک تدریس می کردم همه نوع شاگردی داشتم. ضعیف و قوی، فقیر و غنی، بسیجی و غیر بسیجی، چاق و لاغر، بلند و کوتاه و خلاصه از هر گروهی در کلاسهای من بودند و من سعی می کردم همه را به یک چشم ببینم طوری که شاگردهای ضعیفم را بیشتر در نظر داشتم تا بتوانند وضعیت درسی شان را بهتر کنند یا از شاگردان بسیجی ام سه چهار بار امتحان می گرفتم تا بیشتر درس بخوانند و نمره بهتری بگیرند و گرفتاری جبهه و جنگ باعث عقب ماندن آنها از درس نباشد. در یکی از کلاسهایم شاگردی داشتم به نام سعید پیری که یک سر و گردن از نظر درسی از بقیه بالاتر بود و وقتی مسئله ای بر روی تخته سیاه می نوشتم، تمام نشده فکر مرا می خواند و مسئله را حل می کرد. او سه سال بعد وقتی من دانشجوی سال آخر کشاورزی در دانشگاه تبریز بودم هم دانشکده ی من بود و سه سال بعد وقتی من در حال اجرای پایان نامه فوق لیسانسم در دانشگاه تربیت مدرس بودم باز، هم دانشکده من بود. او حتی پا را از این فراتر گذاشت و در شهریورماه سال 1385 از رساله ی دکترای خود دفاع نمود و هم اکنون به عنوان عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد واحد ابهر مشغول به کار است.

Sunday, May 30, 2010

از انوری تا تربیت مدرس

از مهر ماه سال 1349 تا تیر ماه سال 1376 در طول تحصیلات ناپیوسته ی 27 ساله من از دبستان انوری در شهر اردبیل تا دانشگاه تربیت مدرس در تهران عده ای از استادهایم به رحمت خدا رفته اند از آقایان مصدق معلم کلاس اول دبستان، مهدی پور معلم کلاس دوم دبستان، آرغند معلم کلاس سوم دبستان، طاهری معلم کلاس پنجم دبستان گرفته تا دکتر غلامحسین سرمدنیا استاد فیزیولوژی گیاهان زراعی در دانشگاه تربیت مدرس. روحشان شاد و قرین رحمت باد. برای بقیه استادهایم طول عمر توأم با سلامتی و بهروزی آرزومندم و دست و پیشانی تک تکشان را می بوسم.

Saturday, May 29, 2010

پایتخت جنگها

در تاریخ جنگهای جهان، صحنه های فراموش نشدنی بسیاری از پیروزی ها، اشکها و لبخندها وجود دارد. در قسمت دهم از سریال «دنیا در جنگ» به جنگ شش ماهه استالین گراد به عنوان نقطه عطفی در جبهه شرقی و اولین شکست سخت آلمان نازی در جنگ جهانی دوم پرداخته شده است. در این جنگ نیم میلیون نفری، سپاه ششم آلمان، سپاه پیروز در فتح فرانسه و سپاهی که در جنگ جهانی اول نیز پیروزی های فراوانی به دست آورده بود و هیتلر به آن افتخار می کرد در مأموریت جدید خود با قصد دو نیم کردن روسیه از محل رود ولگا، وارد نبرد شده بود.

سه صحنه بسیار دیدنی در این قسمت از «دنیا در جنگ» به تصویر کشیده شده است. یکی صحنه رژه پیروزی سپاه ششم آلمان در خیابانهای پاریس به هنگام فتح فرانسه، دیگری صحنه بهم رسیدن دو گروه از سربازان ارتش سرخ در برف و سرمای منهای پنجاه درجه ای ژانویه سال 1943 که با کامل شدن حلقه محاصره دشمن دراستالین گراد، افتان و خیزان در میان برف با خوشحالی زیاد همدیگر را در آغوش می کشند و بالاخره صحنه انتقال 91000 نفر از اسرای ارتش آلمان که عمدتاً از سپاه ششم بودند. صحنه دوم به قدری زیبا است که Jeremy Isaacs در اولین قسمت سریال دنیا در جنگ از آن به عنوان یکی از تأثیر گذارترین صحنه های این سریال یاد کرده و در همان قسمت نمایش می دهد.

آلمان نازی در این جبهه 150000 نفر از بهترین نیروهای خود را از دست داد.

در پایتخت جنگها، خرمشهر عزیز نیز صحنه های ماندگار فراوانی از غمها و شادیها به یادگار مانده است. در این شهر، 36 میلیون نفر جمعیت آن روز ایران به مدت 575 روز با جان و دل جنگیدند.

عراق که یکی از بزرگترین واردکنندگان سلاحهای نظامی بود به دلیل اهمیت خرمشهر، لشکرها و تیپهای بسیاری را در جنوب ایران مستقر کرده بود. از جمله لشکر 3 زرهی، تیپ 1، تیپ 10 زرهی مجهز به تانکهای T72 (پیشرفته ترین تانک پیمان ورشو)، تیپ 33 ویژه و نیروهای ویژه صاعقه. آن روزها ارتش عراق که از کارون به عنوان یک سد طبیعی استفاده می کرد برای جلوگیری از احتمال عبور نیروهای ایرانی از این رود موشکهای اگزوست فرانسوی را که مخصوص هدف قرار دادن پلهای شناور PMP بود خریداری نموده بود و با دیدبانی مرتب هوائی، این رود را زیر نظر داشت. نیروهای ایران اگر در سمت غربی رود کارون از اهواز وارد نبرد با عراق می شدند چندین کیلومتر درگیری با نیروهای عراقی تا خرمشهر بسیار مشکل بود اما اگر با عبور از کارون به قلب دشمن میزدند ضمن به هم ریختن روحیه نیروهای عراقی آنها را در مسیر خرمشهر می توانستند دور بزنند. جریان نحوه ی استقرار پلهای PMP در مقابل دیدگان دیدبانان هوایی عراق خود داستان بلندی است اما این معبر که راهی بود برای عبور قرارگاههای فتح، نصر، قدس و فجر نهایتاً باعث بازپس گیری خرمشهر و کشته شدن 17000 نظامی عراقی در این نبرد شد.

شاید بیان تنها یک نمونه از امکانات اعطایی به عراق در مقابل ایران کافی باشد که در دوران دفاع مقدس، سهمیه روزانه هر عراده توپ 130 میلیمتری عراق 130 گلوله در مقابل 10 گلوله ایران بوده است!

دو صحنه از عملیات بیت المقدس بسیار دیدنی است یکی صحنه سقوط هلیکوپتری که برای بردن آخرین بقایای فرماندهی نیروهای عراقی از جمله سرتیب علی فکری فرمانده تیپ یکم عراق وارد فضای خرمشهر شده بود و دیگری صحنه انتقال 19000 نفر از اسرای عراقی که در این عملیات اسیر شده بودند. سرتیپ علی فکری نیز جزو این اسرا بود.