Love Dreams, Tears (Loris Tjeknavorian)

Saturday, March 15, 2008

كاوه گلستان

در سالگرد بمباران شيميايي حلبچه و روستاهاي ايران در 25 اسفند سال 1366 كوتاه سخن ، ياد و خاطره ي زنده ياد كاوه گلستان فتوژورناليست بزرگ ايران گرامي باد . او كه در آن روز ، اولين عكسهاي خبري منتشر شده در سراسر جهان را برداشته بود ، به ياد مانده هاي خود را از حلبچه ، براي Guy Dinmore از روزنامه ي فاينانشال تايمز ، همانند توقف فيلم ، بر روي فريمي از تصاوير ، توصيف نموده بود و امروز ، بعد از بيست سال ، عكسهاي به يادگار مانده از او ، زبان گوياي اوست و ناگفته ، مثنوي مثنوي ، تشريح كننده ي جنايات آن روز باقي مانده است.

او در سيزدهم فروردين 1382 ، در 51 سالگي ، در يك ميدان مين در Kifri عراق ، در حاليكه به عنوان فتوژورناليست BBC مشغول تهيه ي گزارش تصويري بود ، بدرود حيات گفت. روانش شاد.

Wednesday, March 5, 2008

قصه هاي من و بابام

پست زمين و ساگان را كه مي خوانم و نوازش ملايم تارهاي ويولون توسط ايزاك پرلمن در موسيقي متن فيلم ليست شيندلر را كه گوش ميدهم و عكسي را كه در پست سينما 22 بهمن گذارده ام ميبينم به ياد محشري كه در دشت پشت سرمان در اين عكس در روز 25/12/1366 به پا بود مي افتم. ياد همه ي عزيزاني كه پير و جوان ، كودك و نوزاد ، زن و مرد ، نظامي و غير نظامي در برابر چشمان ما پرپر ميشدند و ما به تن سرد آنها مي رسيديم. ياد دكتر عليرضا اربابي پزشك دلسوز درمانگاه سپاه و هزاران ياد ديگر از اين روز تلخ. در آن روز، بمباران شيميايي با دو گاز خردل و اعصاب بود و دو آمپول آنتاگونيست آنها يعني آتروپين و توكسوگونين آمپولهايي بودند كه ما به خاطر محدوديت زماني بدون ضد عفوني تزريق ميكرديم. آن روز هر ثانيه به اندازه ي جان چند انسان ارزش داشت و دشتي انسان ، چشم اميدشان به ما بود. اگر ميرسيديم اميدي بود به يك زندگي، فقط در حد زنده بودن و دردمند بودن. و اگر نميرسيديم شايد رهايي از دردي و رنجي تا ابديت و نگاههايي اين چنين بر روي ما خشكيده بود. ياد اين گوشه از دد منشي هاي جنايتكاران تاريخ مرا ناخودآگاه به ياد كاريكاتوري از اريش اوزر كاريكاتوريست معروف «قصه هاي من و بابام» انداخت كه مردي را در حال ... بر روي ردي از علامت فاشيسم بر روي برف نشان مي داد. و جمله ي معروف او كه گفته بود : «هيملر با روزي 80 تا 100 اعدام سعي در تداوم كارش دارد و من اين را از تنگ شدن حلقه ي دوستانم متوجه مي شوم.»



در قصه هاي من و بابام هيچ كلمه اي ديده نميشود. اين نقاشيها بسيار جذاب ، خيره كننده و با احساس ترسيم شده اند. هركس مي تواند با ديدن آنها در ذهن خود داستان سرايي كند. ضمن اينكه بچه ها هم بدون كمك والدينشان مي توانند آنها را بخوانند. بچه هاي ايران هم بر پشت جلد مجله ي پيكشان از اين قصه ها بي نصيب نبوده اند. قصه هايي سراسر عشق و اميد همراه با مهر پدر به فرزند.




اريش اوزر در سالهاي خوش بودن با پسرش كريستين اين قصه ها را تصوير كرده بود و لحظات شيرين با هم بودن آنها در تمامي عكسهايشان به وضوح پيداست. اما همه چيز با به قدرت رسيدن هيتلر تغيير كرد. اوزر كه به خاطر تحريم كاري كمتر نشريه اي تقاضاي كار او را مي پذيرفت در مجله ي هفتگي NSDAP كاريكاتورهايي با مضمون مخالفت مردم آلمان با جنگ به تصوير ميكشيد. روش انتقادي او عواقب وخيمي براي او داشت و سرانجام در 28 مارس 1944 به همراه يكي از دوستانش دستگير شد. تاريخ محاكمه ي او ششم ماه مه سال 1944 بود اما او شب قبل از روز محاكمه در 41 سالگي به زندگي خود پايان داد و آن همه عشق زندگي با كريستين 13 ساله فرو پاشيد.


هاينريش هيملر كه پس از اتمام جنگ دومين قدرت نازي بود پس از كشتار ميليونها نفر انسان بيگناه در 23 ماه مه 1945 توسط نيروهاي بريتانيا دستگير شد و قبل از هر سوال و جوابي خودكشي كرد.