Love Dreams, Tears (Loris Tjeknavorian)

Monday, February 18, 2008

زمين و ساگان

ديروز دوست و همكار و همنام عزيزم آقاي شاهرخ مسعودي فر متني را برايم فرستاد كه حيفم آمد دوستان ديگر از آن بي بهره باشند و با تشكر فراوان از اين دوست هميشه سبزم آنرا با كمي ويرايش در اينجا بيان ميكنم :




اين عكسي است كه فضاپيماي وويجر از زمين گرفته است. عكسي كه زمين را در فضاي بيكران نشان ميدهد. كارل ساگان فضانورد آمريكايي، كتابي با همين عنوان نوشته است. در قسمتي از اين كتاب ميخوانيم :


« دوباره به اين نقطه نگاه کنيد. همين جاست. خانه اينجاست. ما اينجاييم. تمام کسانی که دوستشان داريد، تمام کسانی که می شناسيد، تمام کسانی که تابحال چيزی در موردشان شنيده ايد، تمام کسانی که وجود داشته اند، زندگی شان را در اينجا سپری کرده اند. برآيند تمام خوشی ها و رنج های ما در همين نقطه جمع شده است. هزاران مذهب، ايدئولوژی و دکترين اقتصادی که آفرينندگانشان از صحت آنها کاملا مطمئن بوده اند، تمامی شکارچيان و صيادان، تمامی قهرمانان و بزدلان، تمامی آفرينندگان و ويران کنندگان تمدن ها، تمامی پادشاهان و رعايا، تمامی زوج های جوان عاشق، تمامی پدران و مادران، کودکان اميدوار، مخترعان و مکتشفان، تمامی معلمان اخلاق، تمامی سياستمداران فاسد، تمامی «ابرستاره ها»، تمامی رهبران کبير، تمامی قديسان و گناهکاران در تاريخِ گونه ما، آنجا زيسته اند، در اين ذره غبار که در فضای بيکران در مقابل اشعه خورشيد شناور است. زمين ذره ای خرد در مقابل عظمت جهان است. به رودهای خون که توسط امپراتوران و ژنرال ها بر زمين جاری شده است، البته با عظمت و فاتحانه، بيانديشيد. اين خونريزان، اربابان لحظاتی از قسمت کوچکی از اين نقطه بوده اند. به بی رحمی های بی پايانی که ساکنان گوشه ای از اين نقطه توسط ساکنان گوشه ديگر (که از اين فاصله نميتوان آنها را از هم بازشناخت) متحمل شده اند بيانديشيد. چقدر اينان به کشتن يکريگر مشتاقند، چقدر با حرارت از يکديگر متنفرند. تمامی شکوه و جلال ما، تمامی حس خود مهم بينی بی پايان ما و توهم اينکه ما دارای موقعيتی ممتاز در پهنه گيتی هستيم به واسطه اين عکس به چالش کشيده می شود. سياره ما لکه ای گم شده در تاريکی کهکشانهاست. در اين تيرگی و عظمت بی پايان هيچ نشانه ای از اينکه کمکی از جايی برسد تا ما را از شر خودمان در امان نگاه دارد ديده نمی شود.
زمين تنها جای شناخته شده است که قابليت زيستن دارد. هيچ جايی نيست حداقل در آينده نزديک که گونه بشر بتواند به آنجا مهاجرت کند. مشاهدات بله استقرار هنوز نه. خوشتان بيايد يا نه زمين تنها جايی است که می توانيم روی پای مان بايستيم. گفته شده که فضانوردی تجربه ای است شخصيت ساز که فرد را فروتن می سازد. شايد هيچ تصويری بهتر از اين، غرور ابلهانه و نابخردانه نوع بشر را در دنيای کوچکش به نمايش نگذارد. برای من اين تصوير تاکيدی است بر مسئوليت ما در جهت برخورد مهربانانه تر ما با يکديگر و سعی در گرامی داشتن و حفظ کردن اين نقطه آبی کمرنگ يعني تنها خانه ای که تاکنون شناخته ايم.»

Tuesday, February 12, 2008

سينما 22 بهمن

از اسفندماه سال 1366 حدود يك ماه قبل از بمباران شيميايي حلبچه و روستاهاي ايران و عراق تا اواخر ارديبهشت 1367 در آزمايشگاه درمانگاه سروآباد مريوان كار ميكردم. سروآباد در آن زمان بخش زيبايي بود از شهرستان مريوان با درختان كهنسال و مردمي مهربان كه از سال 1381 به بعد شهرستان شد.آن سمتي از سروآباد كه به جاده سنندج به مريوان ميرسيد ساخت جديدتري داشت و مغازه هايي مثل قنادي و خرازي و بقالي و غيره در آن به چشم ميخورد.از جمله مغازه اي بود كه بر سر در آن نوشته شده بود « سينما 22 بهمن».روزي دكتر داداشي پزشك رامسري درمانگاه كه البته هم اتاق من در خوابگاه درمانگاه بود پيشنهاد كرد كه دو نفري سري به آن سينما بزنيم و از ديدن فيلمي از بروس لي لذت ببريم. از درمانگاه تا سينما حدود پانزده دقيقه پياده طول ميكشيد.

دكتر داداشي و من در كنار جاده ي سنندج به مريوان. پشت سر ما قسمتي از سروآباد ديده ميشود وسينما 22 بهمن جايي در آن خانه هاي رديف بالايي قرار داشت.


در كنار در ورودي سينما دو نفرايستاده بودند و كساني را كه براي ديدن فيلم آمده بودند بازرسي بدني ميكردند و دليلشان براي اين كار هم اين بود كه قبلا كساني با ديدن فيلم دچار احساسات شده بودند و با مشت و لگد و چاقو و پنجه بكس به جان هم افتاده بودند.در هر حال ما هم پس از بازرسي بدني و پرداخت وروديه وارد شديم و بر روي شبه نيمكتهايي كه با تنه درخت در چند رديف ساخته بودند نشستيم.پرده سينما ملافه سفيدي بود كه بر روي ديوار جلويي سينما آويزان كرده بودند وآپارات سينماهم يك پروژكتور هشت ميليمتري بود كه بر روي داربستي در انتهاي مغازه گذاشته بودند و مسئول پخش فيلم در كنار آن نشسته بود.بعد از تكميل شدن ظرفيت سينما چراغها را خاموش كردند و پخش فيلم شروع شد.چون استانداردهاي لازم در ساخت سالن سينما رعايت نشده بود و كف سينما شيب لازم را نداشت كساني كه براي ديدن فيلم آمده بودند از پشت سر هم به سمت پرده سينما سرك ميكشيدند. دكتر داداشي قد بلندي نداشت و تا آخر فيلم كه البته پانزده دقيقه بيشتر نبود راحت نشسته بود اما پشت سري هاي من مرتب بر شانه ام ميزدند تا سرم راكمي به راست يا چپ بچرخانم و آنها بتوانند فيلم را به راحتي ببينند و نهايتا من نفهميدم « راه اژدها» بالاخره به سمت راست بود يا چپ!




Tuesday, February 5, 2008

بلبل خرما


از حدود هشت سال پيش كه براي اولين بار از طرف شركت ماموريت داشتم كه به اهواز و مناطق اطراف آن سفر كنم پرنده اي خوش آواز در آن نواحي توجه مرا جلب كرد كه اغلب بر روي شاخه هاي درختاني مثل اكاليپتوس و خرما و بوته هاي مختلف مشغول خواندن بود. اين پرنده را بلبل خرما ميناميدند. البته با بلبل درخت نارگيل اشتباه نكنيد! سالهاست كه صداي دلنشين اين پرنده پر سر و صدا را در تهران هم ميشنوم و سال به سال ظاهرا بر تعداد اين پرنده افزوده ميشود به طوريكه هم اكنون تقريبا در هر محله اي از تهران صداي اين بلبل را شنيده ام.


در منابع علمي پراكندگي جغرافيايي بلبل خرما بيشتر نواحي جنوب ايران، پاكستان، افغانستان و شمال غربي هند و در منابع ديگر نواحي شمالي عربستان و بحرين و كويت و عراق و حتي سوريه و اردن ذكر شده است. در كشورهايي مانند بحرين و عراق ظاهرا اهميت اين پرنده به حدي است كه بر روي تمبرهايشان هم تصاويري از آن را چاپ كرده اند.


بلبل خرما كه بيشتر بومي نواحي گرمسيري است و از ميوه درختاني مثل خرما و حشرات مختلف تغذيه ميكند چطور از شهر آلوده تهران سر در آورده و حتي در سرماي فعلي تهران آوازهايي دلنشين سر ميدهد جاي تعجب دارد. هر روز صبح در سرماي زير صفر تهران وقتي مشغول تيمار ماشينم هستم تا روشن شود و مرا به شركت برساند حتما ترنمهايي از اين پرنده به گوشم ميرسد و اينجاست كه حتي اگر هم ماشينم روشن نشود باكي نيست چرا كه به طريقي ديگر روز خوبي با اين ترانه ها برايم آغاز شده است.


بلبل خرما قبلا به عنوان يك همنوع از بلبل سفيدگونه هيماليايي شناخته ميشد اما بعدها اين دو گونه از هم جدا شدند و پراكندگي آنها در شكل بالا با دو رنگ مختلف سبز روشن براي بلبل خرما و سبز تيره براي بلبل سفيدگونه هيماليايي مشخص شده است. بلبل خرما از بلبل سفيدگونه كوچكتر بوده كاكل كوچكتري دارد و در عوض لكه سفيد بزرگتري بر روي گونه اش نقش بسته به طوري كه در نام علمي اين بلبل هم لوكوتيس به معني سفيد گونه است. بلبل خرما سطح پشتي قهوه اي روشن، سطح شكمي خاكستري چرك، پوشپرهاي زيردمي زرد نارنجي و دم سياه با حاشيه سفيد دارد و معمولا جفت جفت يا به صورت دسته هاي كوچك ديده ميشود و نر و ماده همشكل هستند.در ليست قرمز اتحاديه حفاظت منابع طبيعي جهان خوشبختانه اين پرنده جزء گروه گونه هايي با كمترين احتمال انقراض دسته بندي شده كه پراكندگي وسيع دارند و فراواني آنها زياد است يعني همان چيزي كه من در اين هشت سال اخير از خوزستان تا تهران به چشم ديده ام.