Love Dreams, Tears (Loris Tjeknavorian)

Wednesday, December 31, 2008

X-Mas

بيش از 000ر200 كودك ، كريسمس را در خيابانها مي گذرانند.

Saturday, December 6, 2008

دكتر وصال و سيستمهاي تبلور

در دنياي مواد معدني خصوصيتي از مواد ، شباهت زيادي به موجودات زنده دارد. موادي كه حالت متبلور داشته باشند ، ضمن رشد ، شكل ظاهري بلورهايشان را حفظ ميكنند. به عنوان مثال ساده ترين بلور موجود در طبيعت يعني سنگ نمك يا هاليت از كوچكترين اندازه ي خود ، ضمن رشد ، همواره شكل مكعب خود را حفظ ميكند و به همين خاطر اندازه هاي مختلف بلورهاي اين ماده ي معدني را در طبيعت تنها به شكل مكعب مي توان ديد كه در سيتمهاي تبلور به اين شكل Cubic مي گويند. مواد متبلور در بين مواد معدني بسته به طول محورهاي تقارن و زاويه ي بين آنها در هفت سيستم تبلور تقسيم بندي مي شوند. بسته به اينكه سلولهاي ماده معدني نسبت به سلول اوليه به چه حالت قرينه اي قرار بگيرند اين هفت سيستم نيز به رده هاي كوچكتري تقسيم مي شوند.اين هفت سيستم عبارتند از:
سيستم كوبيك (ايزومتريك)
سيستم تتراگونال
سيستم ارتورومبيك
سيستم منوكلينيك
سيستم تري كلينيك
سيستم تري گونال (رومبوئدرال)
سيستم هگزاگونال
به عنوان نمونه در سيستم تري كلينيك طول سه محور تقارن متفاوت بوده و زواياي بين آنها نيز مخالف 90 درجه است.

دكتر نظام وصال استاد واحد عملي شيمي عمومي ما در دوره ي علوم آزمايشگاهي بود. او استاديار دانشكده ي شيمي دانشگاه تبريز بود و در يكي از آزمايشگاه هاي شيمي عمومي در داشكده ي شيمي ، ما دور تا دور آزمايشگاه پاي درسهاي شيرين او از جهان شيمي مي نشستيم. او كه در يكي از دانشگاه هاي آلمان تحصيل كرده بود به خاطر كمكهاي ارزنده اي كه به حل مشكلات صنايع معدني آلمان كرده بود از وزير صنايع آلمان نشانهاي متعددي دريافت نموده بود. دكتر وصال علاقه ي وافري به بلورها داشت به طوري كه وقتي بلوري از يك ماده معدني ميديد از خود بيخود ميشد ، به وجد مي آمد و با اشاره به زيبايي هاي آن بلور بلند بلند ميخنديد. او براي آموزش سيستمهاي تبلور و ساخت بلورهاي نمونه از معروفترين بلور در دنياي بلورها يعني كات كبود يا همان سولفات مس دو ظرفيتي با پنج آب تبلور استفاده ميكرد و ما خودمان با حل كردن و استفاده از كريستاليزور بلورهاي ريز و درشت آنرا مي ساختيم و رشد اين بلورها را مي ديديم. كات كبود در سيستم تري كلينيك متبلور ميشود و بلورهاي آبي زيبايي ايجاد ميكند.


دكتر نظام وصال كه قطعا در دوران تحصيل و زندگي خصوصي خود درد بي پولي فراواني را متحمل شده بود در ساعاتي از روز كه وقت شام سلف سرويس دانشگاه بود در بين دانشجوياني كه در سلف سرويس مشغول صرف شام بودند حاضر ميشد و با جمع كردن اعانه از دانشجويان داوطلب ، وجوه جمع آوري شده را در صندوق كمك به مستمندان تبريز ميريخت.

Monday, November 17, 2008

دنياي گياهان 4

در دنياي زيباي گياهان كه به عقيده ي من از دنياي جانوران بسيار زيباتر و پاك تر است ، ساقه ها در بيشتر موارد در مقطع عرضي گرد هستند. اما مشابه هر پديده و مشاهده اي ، در شكل مقطع عرضي ساقه هاي گياهان نيز موارد استثنا وجود دارد. جنس جگن يا Cyperus ازتيره ي Cyperaceae كه گونه اي از آن در ايران «اويار سلام» ناميده ميشود از جمله ي اين استثناها است. مقطع عرضي ساقه در اين گياه مثلثي شكل و در گياهان تيره ي نعناع مربع شكل است!

جگنها بومي آفريقا ، جنوب و مركز اروپا (از سمت شمال تا فرانسه و اتريش) و جنوب آسيا هستند. گياهاني هستند چند ساله كه تا ارتفاع 40 سانتي متر رشد مي كنند. بر روي ريشه ي اين گياهان غده هايي فندق مانند وجود دارد كه با وجود تلخ بودن ، خوراكي هستند و ارزش غذايي دارند و در نواحي قحطي زده ي آفريقا ، مصرف ميشوند. برگها از پايه ي گياه به صورت سه تايي رشد ميكنند. ساقه ي گل در مقطع عرضي مثلثي شكل بوده و گلهاي دوجنسي با سه پرچم و تخمدان سه برچه اي بر روي آن قرار دارند.

در دنياي علفهاي هرز لقب اين گياه «بدترين علف هرز دنيا» است به چند دليل: اين گياه در 90 كشور دنيا به عنوان علف هرز شناخته شده و با 50 نوع گياه زراعي به عنوان علف هرز رقابت ميكند. حضور آن در مزرعه به طور معني داري عملكرد گياه زراعي را كاهش مي دهد چرا كه اولا با گياه زراعي رقابت شديدي در جذب منابع غذايي زمين دارد و ثانيا آللوپاتيك بوده و از ريشه هاي خود موادي آزاد ميكند كه براي گياهان ديگر خطرناك است. مشكل بودن مبارزه با اين علف هرز به خاطر سيستم وسيع غده هاي زيرزميني و مقاومت اين علف هرز به علف كشها است.از جمله علفهاي هرز نادري است كه با مالچ پلاستيكي هم امكان كنترل آن نيست. با كندن اين علف هرز ، معمولا ريشه ها قطع شده و غده هاي گياه در زمين باقي مي مانند كه خيلي سريع گياهان جديدي از آنها رشد مي كنند. شخم زدن ، غده ها را در مزرعه پراكنده كرده و تهاجم علف هرز را وسيع تر مي كند. حتي اگر موقع شخم زدن ، غده ها بريده شوند ، باز هم امكان رشد آنها و ايجاد گياهان جديد وجود دارد. بيشتر علف كشها ممكن است برگها را از بين ببرند اما بر روي سيستم ريشه و غده ها بي تاثير هستند. علاوه بر اين ، غده ها مي توانند شرايط سخت محيطي را به خوبي تحمل كرده و با بهتر شدن شرايط ، مجددا به رشد خود ادامه دهند.

با وجود آوازه ي بد اين گياه ، علاوه بر مصرف خوراكي غدد آن ، در طب سنتي و مدرن امروزي نيز موارد مصرف متعددي در درمان تهوع ، درمان دردهاي حفره ي شكمي ، تب و التهاب و به عنوان شل كننده ي عضلات داشته ، خاكستر غده ها در درمان زخمها و دملها و كبوديها مصرف ميشود.

Thursday, November 13, 2008

قند تلخ

روز جهانی ديابت با انگيزه افزايش آگاهی نسبت به اين بيماری در جهان بنيان نهاده شده است. اين روز برای نخستين بار در سال 1991 توسط فدراسيون بين المللی ديابت و سازمان جهانی بهداشت به دليل هشدارهايی که در مورد افزايش بيماری ديابت در دنيا وجود داشت به جهانيان معرفی شد. نامگذاری 14 نوامبر هر سال هم دليل خاصی داشت. اين روز مصادف با سالروز تولد Frederick Banting است که با همکاری Charles Best در سال 1922 موفق به کشف انسولين شده بود.
شعارهای گوناگونی تا بحال برای روز جهانی ديابت در سالهای مختلف بکار رفته که از جمله آنها می توان ديابت و حقوق بشر ، ديابت و سبک زندگی ، ديابت و چاقی و ... را نام برد. در سال 2007 و امسال هم شعار روز جهانی ديابت ، ديابت در کودکان و بزرگسالان است.
ديابت يکی از مهمترين بيماريهای مزمن در کودکان است. اين بيماری می تواند در هر سنی، کودکان را درگير کند. از نوزادی گرفته تا سنين بالاتر. به اين جهت فدراسيون بين المللی ديابت دو سال است که بر روی ديابت در کودکان تمرکز کرده و قصد خود را افزايش آگاهی در ميان والدين ، معلمين ، کادر بهداشت و درمان ، سياستمداران و سران کشورها و عموم مردم اعلام داشته است.
به همين مناسبت به نظرم رسيد چند شاخص آزمايشگاهي مهم از اين بيماري را در اين پست براي پيگيري بهتر اين بيماري بنويسم:
- قند خون ناشتا در يك فرد سالم نبايد از حدود 110 تا 115 ميلي گرم در دسي ليتر بيشتر باشد.
- آستانه كليوي براي قند خون حدود 170 ميلي گرم در دسي ليتر است. يعني اگر در ادرار كسي قند گزارش شده باشد اين بدان معني است كه در صورتيكه كليه هاي او مشكلي نداشته باشند ، قند خون او از 170 ميلي گرم در دسي ليتر بيشتر بوده است.
- كسانيكه قند خون ناشتاي آنها طبيعي است اما به خاطر سابقه بيماري در خانواده ، نگران ابتلا به اين بيماري هستند خيلي ساده با انجام آزمايش قند خون دوساعته ميتوانند زمينه ابتلا به اين بيماري را در خودشان مورد ارزيابي قرار دهند. به اين ترتيب كه پس از آزمايش قند خون ناشتا اقدام به خوردن صبحانه به صورت معمول و البته با موادي شيرين مينمايند و درست دو ساعت بعد از اتمام صبحانه آزمايش ديگري از قند خون خود به عمل مي آورند. اين آزمايش در مورد كساني كه در شرف ابتلا به بيماري قند نباشند بايد نرمال و يا حداكثر چيزي حدود ده تا بيست درصد بالاتر از مقدار قند خون ناشتا باشد. بنابراين در يك فرد سالم تنها دو ساعت نخوردن غذا براي بازگشت قند خون به مقدار طبيعي كافي است و به همين خاطر مخصوصا در مورد نوزادان اگر نياز به آزمايش خون بود با توجه به اينكه امكان گرسنه نگه داشتن نوزاد به مدت ده تا دوازده ساعت مشابه بزرگسالان وجود ندارد ، ناشتا بودن به ميزان چند ساعت كافي است.
- آزمايش بسيار ارزشمندي براي ارزيابي قند خود در دراز مدت وجود دارد كه ارزش باليني فراواني دارد. در اين آزمايش كه به نام آزمايش «هموگلوبين A1c» معروف است درصد قسمتي از هموگلوبين خون كه گلوكز به آن متصل شده نسبت به بقيه ي هموگلوبين اندازه گيري ميشود. هموگلوبين همان ماده ي آهن دار قرمز كننده خون است كه در داخل كيسه هاي سلولهاي قرمز خون در رگهاي بدن جريان دارد و وظيفه ي انتقال اكسيژن از ريه ها به قسمتهاي مختلف بدن و برگرداندن گاز كربنيك از قسمتهاي مختلف بدن به ريه ها را بر عهده دارد. با اندازه گيري درصد اين بخش از هموگلوبين ، مقدار متوسط قند خون در 4 تا 12 هفته ي اخير را مي توان حدس زد و به اين ترتيب كفايت و كارايي انسولين طبيعي بدن در دراز مدت مشخص شده و يا كارايي درمان دارويي قند خون مشخص ميشود.
در جدول زير مقادير قند خون (برحسب ميلي گرم در دسي ليتر) متناظر با درصد هموگلوبين A1c بيان شده است:
درصد هموگلوبين A1c ------------- مقدار متوسط قند خون
----- 4 ------------------------------------------ 60
----- 5 ------------------------------------------ 90
----- 6 ----------------------------------------- 120
----- 7 ----------------------------------------- 150
----- 8 ----------------------------------------- 180
----- 9 ----------------------------------------- 210
----- 10 ---------------------------------------- 240
----- 11 ---------------------------------------- 270
----- 12 ---------------------------------------- 300
----- 13 ---------------------------------------- 330
----- 14 ---------------------------------------- 360

Sunday, November 2, 2008

لذت نقاشي

مدتي است كه پخش مجدد برنامه «لذت نقاشي» از شبكه ي چهار سيماي ايران در ساعات پاياني جمعه آغاز شده است. مجري تواناي اين برنامه ي نيم ساعته Bob Ross نقاش مبتكر آمريكايي است كه شيوه جديد و همه پسندي براي نقاشي ابداع كرده است. در اين روش در عرض نيم ساعت هر كسي با كمي تمرين و صرف وقت از پس كشيدن نقاشي هايي بر مي آيد كه گويي هفته ها براي كشيدن آن وقت صرف شده است.


باب راس متولد 29 اكتبر 1942 بوده پس از تحصيلات خود در دبيرستان Elizabeth Forward پنسيلوانيا به مدت ده سال مسئوليت نگهداري از اسناد پزشكي در نيروي هوايي آمريكا را به عهده داشته است. باب راس زماني اعتراف كرده است كه بيشتر مناظري كه او بر روي بوم ، نقاشي مي كند بخصوص كوهها ، درياچه ها و مناظر برفي به شدت متاثر از سالهايي است كه او در آلاسكا زندگي مي كرده است. جايي كه بيشتر مدت خدمت او در نيروي هوايي را در آنجا اقامت داشته است. «لذت نقاشي» بين سالهاي 1983 تا 1995 ضبط و پخش شده و هنوز در بسياري از كشورها به زبانهاي مختلف دوبله شده و پخش مجدد ميشود. طي هر قسمت نيم ساعته ، Ross هنر نقاشي رنگ روغن را با استفاده از روش سريع كه در آن استفاده از رنگ به حداقل ممكن رسيده و نقاشي به مراحل ساده اي تقسيم ميشود ، آموزش ميدهد ، به طوري كه با اين روش هر كسي كه علاقه مند به نقاشي باشد ، مي تواند اين مراحل را دنبال كند. Ross روش نقاشي رنگ روغن مرطوب بر روي مرطوب را به كار مي برد كه در آن نقاش ، به اضافه كردن رنگ بر روي رنگي كه هنوز خشك نشده ادامه مي دهد. به همين خاطر هميشه شروع برنامه هاي او با بومي است كه يك لايه رنگ سفيد مرطوب بر روي آن كشيده شده است. تركيب اين روش با استفاده از كاردكها و قلمهاي بزرگ امكان نقاشي درختها ، آب ، ابرها و كوهها را در عرض تنها چند ثانيه امكان پذير مي سازد. او زماني در پاسخ به سوالي در مورد نگرش او به نقاشي گفته بود: « يك بار نامه اي دريافت كردم كه در آن نوشته شده بود : باب ! همه چيز در دنياي تو شاد به نظر مي رسد. و دقيقا به همين دليل است كه من مي توانم نوعي از دنيا را خلق كنم كه ميخواهم و مي توانم اين دنيا را هر چه قدر كه شاد بخواهم ، بسازم ».

جمعه ي گذشته در برنامه ي ديگري از «لذت نقاشي» او در حال تصوير نمودن منظره ي زيبايي از جنگل و درياچه ي زيبايي در ميان آن بود و به گفته ي خود او آواز پرندگاني را كه در اين جنگل زندگي ميكردند ميشد شنيد. بندهاي انگشتان هنرمند او را نگاه ميكردم كه ديگر به هم بند نيستند و افسوس ميخوردم كه چرا دستهاي هنرمند او خيلي زود اسير فرسايش ابدي خاك شده اند. باب راس در چهارم جولاي 1995 تنها دو سال بعد از مرگ همسر دومش كه به سرطان مبتلا بود ، در اثر سرطان غدد لنفاوي در سن 52 سالگي بدرود حيات گفت. او از همسر اول خود Lydia پسري به نام Steven دارد كه دنباله رو پدر و آموزش يافته ي مكتب پدر خود بوده و به حرفه ي نقاشي ادامه ميدهد.

ديماه سال 1379 تنها سه ماه قبل از درگذشت پدرم در محضر او ساعتي از بازگويه هاي شيرين او از خاطرات گذشته اش را براي آخرين بار به تصوير كشيده بودم. در اين فيلم ، همزمان با صحبتهاي او ، عمدا تصوير بسته اي از دست لرزان او برداشته ام تا هرگز فراموش نكنيم كه او نيز هنرمند نقاش زبردستي بود. او نيز علاوه بر نقاشيهاي معمول بر روي بوم ، مناظر زيبايي در ابعاد بزرگ و در حد پس زمينه ي صحنه هاي تئاتر و نمايش در اردبيل به تصوير ميكشيد كه شايد هم اكنون نيز نظير آنها وجود نداشته باشد. زنده ياد پدر مرحوم من نيز به كار تدريس هنر نقاشي و خط در دبيرستانهاي اردبيل اشتغال داشت.

چنانچه ، علاقه مند به نقاشي هستيد ميتوانيد به سايت باب راس برويد و در بخش How-To Projects مرحله به مرحله نقاشيهاي بي بديلي بيافرينيد.

Thursday, October 16, 2008

عصاي سفيد

ديروز بيست و چهارم مهرماه مصادف با پانزدهم اكتبر روز جهاني نابينايان بود. ياد فيلم «رنگ خدا» ساخته ي به ياد ماندني ديگري از مجيد مجيدي افتادم. «رنگ خدا» چهارمين ساخته ي مجيد مجيدي و بهترين فيلم او تا آن سال يعني 1377 بود كه با شروع نمايش در 28 مهر 1378 با استقبال بسيار تماشاگران روبرو شد و تنها در دو سينماي تهران به فروش استثنايي 133 ميليون تومان رسيد.


در اين فيلم محمد دانش آموز هشت ساله اي است كه در مدرسه نابينايان تهران درس مي خواند. پس از يك سال همراه پدر به زادگاهش ، روستايي در ارتفاعات شمال و نزد مادر بزرگ و دو خواهر خردسالش باز مي گردد. اين بازگشت ، دوران برداشتهاي او از طبيعت و هستي است. دوراني كه پدر از آن غافل است. پدر در آستانه ي ازدواج است و نمي داند با محمد چه كند. محمد در اعتراض به پدر در موقعيت هاي خطرناكي قرار ميگيرد.
رنگ خدا، رنگي است كه به خصوص در صحنه ي پاياني فيلم ميتوان به خوبي آن را حس كرد:

صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدونَ (سوره بقره - آيه 138)

اين است نگارگرى الهى و كيست‏خوش‏نگارتر از خدا و ما او را پرستندگانيم

Sunday, October 12, 2008

فقر باشكوه

قبلا در يكي از پست هايم در مورد «رضا ناجي» و فيلم «آواز گنجشكها» نوشتم. چندي است كه اكران اين فيلم فراموش نشدني آغاز شده است و اولين نشست پرسش و پاسخ اين فيلم در تاريخ شانزدهم مهرماه در تالار فردوسي دانشگاه تهران برگزار شد. در اين نشست كه «مجيد مجيدي» كارگردان پرآوازه ي ايران همراه با «رضا ناجي» برنده ي «خرس نقره اي» جشنواره ي فيلم برلين حضور داشتند ، به پرسشهاي دانشجويان در مورد اين فيلم پاسخ داده شد.


مجيد مجيدي در اين نشست گفت: دانشجويان هرچه كه دارند با خلوص كامل نشان دهند و مي‌توانند در هر حركتي پيشتاز بوده و در روند هنري كشور هم بسيار موثر باشند. من به فيلم‌سازي هيچ‌وقت به عنوان شغل و پيشه نگاه نكردم و هميشه از دغدغه‌هايم بوده و از همان روزهاي اول هم به عنوان يك تكليف قلمداد كرده بودم. وي ادامه داد: با اين نيت وارد سينما شدم كه مسير تازه‌اي را باز كنم و خدا كمك كرد و توانستم به عهدي كه بسته بودم پايبند بمانم و اميدوارم در آينده هم به همين شكل باشد. مجيدي با بيان اين‌كه فيلم‌هاي من از يك بستر اجتماعي و دروني شروع مي‌شود و به قصه‌اي دروني مي‌رسد تصريح كرد: همه عناصر فيلم كاركرد مضموني پيدا مي‌كنند و يكي از دغدغه‌هاي هميشگي من موضوع انسان است. هميشه يكي از دغدغه‌هايم فضاي شهر و شهرنشيني بوده كه آفت‌هاي زيادي دارد و همه را به تسخير فضاي زندگي‌اش درمي‌آورد و اين تعلق خاطرها منجر به ساخت «آواز گنجشك‌ها» شد. وي افزود: آدم‌هايي كه به ظاهر در حاشيه بودند اما متن اصلي جامعه بودند ، چيزي كه اساس انقلاب را شكل داد و برگرفته از اين آدم‌هاي كوچه و بازار بود . اين فيلم بهانه‌اي بود براي نشان‌دادن ارزش‌ها و حقيقت‌هايي كه گم شده است. اين كارگردان درباره شكل‌گرفتن ايده اين فيلم با بيان اين‌كه عمده قصه و موضوعاتش را از جامعه گرفته ‌است اظهار داشت: براي اين‌كار هم به مزرعه شترمرغ رفته بودم و با ديدن يكي از كارگرهاي آن‌جا شخصيت «كريم» در ذهنم شكل بست. شخصي كه بسيار شفاف بود و هميشه فكر مي‌كردم اين آدم با اين روح لطيف اگر وارد فضاي شهري شود چه اتفاقي مي‌افتد. وي در پاسخ به پرسشي درباره نام فيلم گفت: گنجشك آواز و زيبايي ندارد و آن‌چه كه زيباست، مناعت طبع اين پرنده است كه «كريم» هم به همين گونه است و علي‌رغم ظاهرش اما باطن زيبايي دارد و دوست داشتم اين پارادوكس در نام فيلم باشد. مجيدي در پاسخ به سوال ديگري درباره نشان‌دادن فقر در فيلم‌هايش اظهار داشت: در طول اين سال‌ها نقدهاي بسياري در اين خصوص مطرح شده است و خيلي‌ها معتقدند اين سياه‌نمايي باعث موفقيت فيلم در خارج از كشور مي‌شود، اما اگر نشان‌دادن فقر باعث توفيق يك فيلم شود كافي است به افغانستان، پاكستان و هند رفت و آن‌جا فيلم گرفت. اگر هم بگوييم ايران زير ذره‌بين است كه آن هم موضوعي نخ‌نما شده است. وي ادامه داد: الآن در همه ارتباطات مي‌توان با يك دكمه به آن‌سوي دنيا وصل شد و ديگر اين‌چيزها خيلي عنصر جذابي براي خارجي‌ها محسوب نمي‌شود. فقري كه در فيلم‌هاي من هست شرمنده و ذليل نيست و اصالت ندارد و اگر هست فقر باشكوهي است.
براي خواندن ادامه ي اين گفتگو اينجا كليك كنيد.

Wednesday, October 8, 2008

آبخيزداري و دكتر كاظمي

در بين مباحث متنوع و پراهميت درس ديمكاري ، مديريت آبخيز و نحوه ي كنترل ورودي و خروجي يك حوزه آبخيز و به طور كلي آبخيزداري (Watershed Management) اهميت ويژه اي دارد.

پروفسور حمدالله كاظمي علاوه بر تدريس بخشي از درس ژنتيك (ژنتيك جمعيت) همراه با دكتر مصطفي وليزاده و درس زراعت غلات ، زحمت آموزش درس ديمكاري ما را نيز در دوره ي ليسانس به عهده داشت. در بخشي از واحد عملي درس ديمكاري ، روزي براي بازديد از حوزه ي آبخيز «تيكمه داش» مابين شهرهاي بستان آباد و ميانه ، سفر كوتاهي به اين ناحيه داشتيم و دكتر كاظمي با حوصله ي تمام در مورد آبخيزداري براي ما توضيح مي داد. برخي توضيحات ايشان در اين سفر مبناي بسيار خوبي براي آموخته هاي من در مورد گردش آب در طبيعت بود كه تا سالها بعد حتي در نگارش پايان نامه ي فوق ليسانس نيز برايم مشكل گشا بود. دكتر كاظمي پس از سالها تدريس و تحقيق در دانشكده ي كشاورزي دانشگاه تبريز ، پس از بازنشستگي ، در حال حاضر در دانشكده ي كشاورزي دانشگاه آزاد تبريز همچنان مشغول آموزش هستند. نفس گرمشان پاينده باد.


در محضر اساتيد گروه زراعت و اصلاح نباتات دانشگاه تبريز ايستاده از راست به چپ : عليرضا مطلبي آذر ، مهران غياثوند ، خودم ، فرزاد جاويدفر ، رامين رافضي ، اكبرعلي اكبرپور ، سهراب سراجي مكري .


نشسته از راست به چپ : شاهين راضيان عرب ، دكتر هوشنگ آلياري ، دكتر حمدالله كاظمي ، دكتر سعيد اهري زاد و محمدباقر دباغي.

Tuesday, October 7, 2008

تاتوره و آسم

در بين گياهان دارويي مختلف با اثرات شگفت آور و متفاوت نميدانم چرا تاتوره هميشه مرا به ياد دكتر رضا اميدبيگي استاد درس گياهان دارويي ما در دوره ي فوق ليسانس مي اندازد. شايد بهترين دليل آن اين است كه او ارتباط جالبي بين آلكالوئيدهاي تاتوره و درمان آسم پيدا كرده بود كه سابقه ي قبلي نداشت و بسيار سخت گيرانه پيگير تهيه و توليد سيگارهايي با برگهاي خشكيده ي تاتوره عوض توتون بود كه شايد به دليل ظاهر قضيه كه در هرحال مشابه تدخين سيگارهاي معمولي بود به جايي نمي رسيد. تاتوره كه به زبان آذري به آن بات بات ميگويند علف هرزي است كه مخصوصا در مزارع پنبه ي پارس آباد مغان به علت شباهت ظاهري و شباهت دوره رشد آن با گياه پنبه بسيار دردسر ساز و مشكل آفرين است. از همان كودكي در سفرهاي ما به گيلان و مازندران بوته هاي فراواني از اين گياه را در حاشيه ي جاده و ساحل دريا مي ديدم و با شاخ و برگ انبوه و گلهاي شيپوري سفيد رنگ و بزرگي كه داشت برايم جالب بود.


تاتوره با نام علمي Datura innoxia گياهي است از تيره ي Solanaceae (سيب زميني) و بومي آمريكا. ساقه و برگهاي اين گياه با كركهاي خاكستري نرم و كوتاه ، ظاهري متمايل به رنگ خاكستري به گياه داده است كه با ايجاد خراش بر پيكر گياه ، بويي مشابه كره ي بادام زميني تند شده از آن به مشام ميرسد. البته گلهاي سفيد رنگ شيپوري اين گياه كه گاهي طول آنها به 19 سانتيمتر ميرسد با 10 دندانه ي كناري در گونه ي innoxia بوي مطبوعي به هنگام شكفتن در شب دارند. ميوه ، كپسول تخم مرغي شكل خارداري است به قطر 5 سانتي متر كه به هنگام رسيدن با شكافهايي مشابه ميوه ي پنبه باز شده و بذرهاي تيره رنگي را به بيرون پخش ميكند. D.innoxia مشابه ساير گونه هاي Datura حاوي آلكالوئيدهاي سمي شامل آتروپين ، هيوسين (اسكوپولامين) و هيوسيامين است. هيوسين همان تركيبي است كه به صورت داروي هيوسين يا بوسكوپان براي درمان دل پيچه ها و كرامپهاي حفره ي شكمي به كار برده مي شود و اين اثرات دارويي در گونه ي D.metel در قرن يازدهم ميلادي توسط ابوعلي سينا توصيف شده است. بذرها و به طور كلي تمام قسمتهاي گياه در صورت بلع به خاطر وجود همين آلكالوئيدها توهم زا بوده و در صورت مصرف به مقادير زياد باعث مرگ مي شود.

Saturday, October 4, 2008

كوچك و بزرگ

چهارشنبه ي هفته ي گذشته روز دهم مهرماه مصادف با اول اكتبر روز جهاني سالمندان بود. دوست سالمندي ميگفت : « من چهار فرزندم را در تنها اتاق منزل كوچكم بزرگ كردم. اكنون آنها در چهار منزل بزرگ خود يك اتاق كوچك براي من ندارند »

استانلي لورل و اليور هاردي كه سالها جهاني را خنداندند و مي خندانند در واپسين سالهاي زندگاني خود

Wednesday, September 24, 2008

دنياي گياهان 3


آفتابگردان با نام علمي Helianthus annuus گياهي است يك ساله (annuus به معني يك ساله) در تيره ي Asteraceae (مركبان) و بومي آمريكا. مجموعه اي از گلچه ها به صورت متراكم در طَبَق بزرگي كنار هم قرار گرفته و قطر طَبَق گاهي تا 30 سانتي متر و ارتفاع ساقه تا 3 متر ميرسد. گلچه هاي داخل طَبَق در يك الگوي دايره اي ، گرد هم آمده اند. به طور معمول هر گلچه نسبت به گلچه ي ديگر با يك زاويه ي طلايي تقريبي (137.51 درجه) قرار گرفته به طوري كه يك الگوي دوار متقاطع شامل تعدادي قوسهاي راست گرد و چپ گرد پشت سر هم را بوجود آورده است. تعداد اين قوسها از الگوي اعداد فيبوناچي پيروي ميكنند. در سري اعداد فيبوناچي اولين عدد صفر و دومين عدد يك است. اعداد بعدي هر يك از جمع كردن دو عدد قبلي به دست مي آيند و به اين ترتيب سري اعداد به صورت 0 ، 1 ، 1 ، 2 ، 3 ، 5 ، 8 ، 13 ، 21 ، 34 ، 55 ، 89 ، 144 ،233 و ... ساخته ميشود. تعداد قوسهاي راست گرد و چپ گرد در طَبَق آفتابگردان دو عدد متوالي اعداد فيبوناچي است. به طور معمول در طَبَق آفتابگردان مطابق سري اعداد فيبوناچي 34 قوس در يك جهت و 55 قوس در جهت ديگر ديده ميشود. گاهي 55 قوس در يك جهت و 89 قوس در جهت ديگر و در طَبَقهاي بزرگتر 89 قوس در يك جهت و 144 قوس در جهت ديگر ديده شده است. مدل رياضي تجمع گلچه ها در طَبَق آفتابگردان توسط H. Vogel در سال 1979 پيشنهاد شده است. اين الگو در مختصات قطبي و طبق روابطي پيشنهاد شده كه با در نظر گرفتن آنها و با استفاده از شماره ي گلچه يا دانه ، فاصله ي آن از مركز و زاويه ي استقرار آن نسبت به گلچه يا دانه قبلي يا بعدي مشخص ميشود. زاويه ي بين گلچه هاي متوالي همان زاويه ي طلايي (137.51 درجه) است.

گرايش گل آفتابگردان به سمت نور خورشيد از موارد جالب توجهي است كه هليوتروپيسم ناميده ميشود و نام آفتابگردان هم به خاطر همين خاصيت انتخاب شده است. گلهاي جوان آفتابگردان در مرحله غنچه و در زمان طلوع آفتاب به سمت شرق قرار دارند. در طول روز اين گلها حركت خورشيد را از شرق به غرب دنبال ميكنند و در طول شب به اميد طلوعي ديگر به سمت شرق باز ميگردند. اين حركت هماهنگ گلها در يك مزرعه ي آفتابگردان بسيار ديدني است. اين خاصيت گلهاي جوان توسط اختلاف در فشار تورمي سلولهاي Pulvinus (قطعه قابل ارتجاعي از ساقه كه درست در زير گل قرار دارد) صورت ميگيرد.

Thursday, September 18, 2008

خاطرات قيرگون من 3

نبش ميدان نفت كرمانشاه از تاكسي پياده شدم و كرايه ي تاكسي را دادم. همين كه سرم را چرخاندم با نيم نگاهي به آسمان دو فروند ميراژ عراقي را در فاصله ي چند كيلومتري خودم سراب وار ديدم و شليك گلوله هاي پدافند هوايي پالايشگاه كرمانشاه آغاز شد. مردم از وحشت هر يك به گوشه اي پي پناهگاهي مي دويدند. جوي آبي نزديك من نبود و به ناچار با ساك برزنتي ام در خلاف جهت پالايشگاه شروع به دويدن كردم و بالاخره به داخل گودالي كه ظاهرا براي تعمير خطوط لوله كشي در آن حوالي كنده بودند پريدم. ارتفاع گودال نسبتا زياد بود و من به صورت خميده در آن ايستاده بودم و گاهي با نگراني به سمت پالايشگاه سرك ميكشيدم. بمباران پالايشگاه آغاز شده بود و توپهاي Oerlikon و Shilka با تمام توان در حال شليك بودند. صداي انفجار راكتها و بمبهاي رها شده از جنگنده ها همراه با غرش شليك توپهاي پدافند ، صداي داد و فرياد مردم را بلعيده بود. دود غليظي از پالايشگاه بلند شده بود و بوي اشتعال نفت با بوي باروت آميخته بود. ناگهان سري ممتدي از گلوله ها در برخورد با يكي از ميراژها آن را به آتش كشيد و خلبان آن به ناچار خود را به بيرون پرتاب كرد و هردو آرام آرام جايي در حوالي كرمانشاه به زمين رسيدند و ميراژ دوم جان سالم به در برد. توپهاي Oerlikon دست بردار نبودند و با اطمينان از عبور ميراژ دوم از برد گلوله هايشان كم كم ساكت شدند. صداي انفجارهاي پي در پي از پالايشگاه به گوش ميرسيد و صداي آژير كاميونهاي آتش نشاني و آمبولانس در فضا پيچيده بود. مردم كه هر يك به گودالي پناه برده بودند كم كم از پناهگاههايشان خارج شدند. آرامش شهر در هم ريخته بود و مرتب اتومبيلهاي امداد و آمبولانس در تردد بودند. من هم آرام آرام به سمت ميدان آزادي شروع به راه رفتن كردم و در همان حين كارت پايان خدمتم را كه همان روز گرفته بودم وارسي مي كردم كه مبادا از جيبم افتاده باشد. دو ساعت بعد زماني كه با اتوبوس تهران از حوالي ميدان نفت مي گذشتيم پالايشگاه همچنان در آتش مي سوخت و اين آخرين تصويري است كه من از كرمانشاه به ياد دارم.

Sunday, September 14, 2008

باز هم زلزله

چهارشنبه ي هفته ي گذشته روز بيستم شهريور 1387 در بندر خمير، حوالي بندر عباس زلزله اي جان چند نفر را گرفت. ياد زلزله ي رودبار افتادم كه من در آن زمان دانشجوي دانشگاه تبريز بودم و حدود نيمه ي شب ، لرزه ی زمين را در حالي كه مشغول مطالعه ي درسهايم بودم احساس كردم. آن زمان كه سي و يكم خرداد 1369 بود روستاهاي بسياري حتي در حوالي اردبيل تخريب شدند و روستاي زيباي ويلادرق در حوالي سرعين هم آسيب شديدي ديد. سيزده سال بعد در پنجم ديماه 1382 شهر بم لرزيد و هزاران نفر از هم وطنان ما در آنجا جان باختند. در ميان مصاحبه هاي متنوع تلويزيون با مردم و تهيه ی گزارش از كمكهاي مردمي و تكرار جملات كليشه اي ، مصاحبه اي با يك دختر جوان ويلادرقي كه سيزده سال پيش تلخي بي خانماني و از دست دادن عزيزان را چشيده بود بسيار تاثير گذار ، ساده و شنيدني بود. او در پاسخ به سوال گزارشگر تلويزيون اردبيل كه از او پرسيده بود چرا به زلزله زدگان بم كمك ميكنيد پاسخ داد: « ما سيزده سال پيش با خرماي اهدايي مردم بم زنده مانديم و اكنون به پاس اين كمك ارزشمند آنها بايد كمك كنيم »

Wednesday, September 3, 2008

Iranian mind

An Iranian man walks into a bank in New York City and asks for the loan officer. He tells the loan officer that he is going to Iran on business for two weeks and needs to borrow $5,000. The bank officer tells him that the bank will need some form of security for the loan, so the Iranian man hands over the keys and documents of new Ferrari parked on the street in front of the bank. He produces the title and everything checks out. The loan officer agrees to accept the car as collateral for the loan. The bank's president and its officers all enjoy a good laugh at the Iranian for using a $250,000 Ferrari as collateral against a $5,000 loan. An employee of the bank then drives the Ferrari into the bank's underground garage and parks it there. Two weeks later, the Iranian returns, repays the $5,000 and the interest, which comes to $15.41. The loan officer says, "Sir, we are very happy to have had your business, and this transaction has worked out very nicely, but we are a little puzzled. While you were away, we checked you out and found that you are a multi millionaire. What puzzles us is, why would you bother to borrow "$5,000"? The Iranian replies:"Where else in New York City can I park my car for two weeks for only $15.41 and expect it to be there when I return" .Ah, the mind of the Iranian... This is why Iran is shining.

Tuesday, August 19, 2008

دنياي گياهان 2

بادام زميني با نام علمي Arachis hypogaea بومي آمريكاي جنوبي ، مكزيك و آمريكاي مركزي و از تيره ي حبوبات يا Fabaceae است. گياهي است علفي يك ساله كه تا ارتفاع 50 سانتيمتري رشد ميكند. برگها متقابل و داراي چهار برگچه (دو جفت متقابل) و بدون برگچه ي انتهايي است. اين خصوصيت بادام زميني در معدود گياهان ديگري مثل ميموزا يا گياه حساس ديده ميشود و اغلب قريب به اتفاق گياهان اين تيره برگچه ي انتهايي دارند (مركب فرد). هر برگچه 1 تا 7 سانتيمتر طول و 1 تا 3 سانتيمتر عرض دارد. گلها به طول 2 تا 4 سانتيمتر شكل كلي گلهاي لوبيا را دارند و بر روي متن زرد رنگ آنها رگه هايي به رنگ قرمز ديده ميشود. گلها بالاي سطح زمين بارور ميشوند و بعد از پژمرده شدن ، پايه ي آنها (پديسل) بلند شده به سمت زمين خم ميشود و تخمداني را كه در آينده به ميوه تبديل خواهد شد به عمق چند سانتيمتري زمين مي راند. اين طبيعت گياه بادام زميني براي رشد ميوه ها و نهايتا دانه هاي خوراكي آن به دو دليل كاملا ضروري است يكي اينكه پوسته ي چوبي و چروك خورده ي غلاف در جذب مواد غذايي مشابه ريشه و اختصاصا براي رشد دانه ها نقش دارد و ديگر اينكه براي كامل شدن ميوه شرايط تاريكي در زير زمين الزامي است. به همين خاطر چنانچه به طريقي از ورود ميوه به محيط زير خاك جلوگيري شود ميوه ها به همان صورت ابتدايي و رشد نيافته باقي خواهند ماند. همچنين به همين دليل خاك مناسب رشد بادام زميني حتما بايد خاكي با بافت سبك (لوم شني) و حاوي مواد آلي زياد باشد تا ميوه ها به راحتي به قعر خاك فرستاده شوند. با رشد بذر در داخل ميوه پوشش آن به تدريج از رنگ سفيد به قهوه اي متمايل به قرمز تغيير پيدا ميكند.

بادام زميني براي رشد به پنج ماه آب و هواي گرم و سالانه 500 تا 1000 ميليمتر بارندگي يا معادل آن آب آبياري نياز دارد (يعني شرايطي مشابه آب و هواي حوالي لاهيجان و آستانه اشرفيه كه محل اصلي كاشت بادام زميني در ايران است). غلافها 120 تا 150 روز بعد از كاشت بذر مي رسند. اگر محصول خيلي زود برداشته شود غلافها نارس خواهند بود و اگر دير برداشت شود غلافها از پايه جدا شده و در خاك باقي مي مانند. برداشت بادام زميني در دو مرحله انجام ميشود. ابتدا ماشين برداشت ، برشي درست در زير سطح غلافها در خاك ايجاد ميكند سپس بوته را از خاك بيرون كشيده و مي تكاند. در مرحله بعد بوته ها به صورت وارونه بر روي زمين قرار داده ميشوند تا غلافها از آلودگي دور باشند و در ضمن با اين كار غلافها به تدريج خشك شده و طي 2 تا 3 هفته رطوبت آنها به كمتر از يك سوم رطوبت اوليه شان ميرسد. بعد از اين مدت غلافها از بقيه ي بوته ها جدا ميشوند.

Tuesday, August 12, 2008

دنياي گياهان 1

بائوباب نام معمولي جنس Adansonia و از تيره ي پنيرك ( Malvaceae ) است كه هشت گونه ي درختي دارد. شش گونه از اين جنس ، بومي ماداگاسكار، يك گونه بومي سرزمين اصلي آفريقا و يك گونه بومي استراليا است و به همين خاطر درخت ملي ماداگاسكار محسوب ميشود. گونه موجود در آفريقا در ماداگاسكار هم ديده ميشود اما بومي اين كشور نيست.


گونه هاي بائوباب تا ارتفاع 30 متر رشد ميكنند و قطر تنه ي آنها به 11 متر ميرسد. نمونه اي در آفريقاي جنوبي بزرگترين نمونه ي زنده ي موجود است كه محيط تنه ي آن 50متر و قطر متوسط آن 15 متر است. بعضي از اين درختان هزاران سال عمر كرده اند و با توجه به اينكه مشابه درختان ديگر حلقه هاي رشد سالانه ندارند با استفاده از زمانيابي كربن راديواكتيو عمر آنها مشخص مي شود. به اين ترتيب نمونه هايي از اين درخت با عمر حدود شش هزار سال نيز يافت شده است. بائوباب در داخل تنه ي بادكرده ي خود تا 120 هزار ليتر آب ذخيره ميكند تا در شرايط خشكي ، تحمل بي آبي سخت را داشته باشد و در چنين شرايطي با خزان برگها ، اتلاف آب را نيز به كمينه ي مقدار خود ميرساند. با ريختن برگها ، شاخه ها شباهت زيادي به ريشه پيدا ميكنند و به همين خاطر بائوباب به « درخت وارونه » نيز معروف است. در افسانه هاي آفريقا چنين آمده است كه بعد از خلقت به هر جانور درختي داده شد تا بكارد و كفتار ، درخت بائوباب را وارونه كاشت!
گونه ي A.digitata در ساخت درختچه هاي تزييني و مينياتوري ژاپني معروف به Bonsai كاربرد دارد. در كشورهايي مثل مالاوي ، زيمبابوه و ساحل عاج برگها معمولا به عنوان سبزي و به صورت تازه و يا پودر خشك مصرف ميشوند. ميوه ها ، ويتامين C بيشتري نسبت به مركبات دارند و ميزان كلسيم شير گاو را افزايش ميدهند.
Rafiki ميمون انسان نماي عاقل و پير در كارتن شيرشاه نيز بر روي يك درخت بائوباب زندگي ميكرد!

Monday, July 28, 2008

يك اشتباه ساده

واگن مترو خيلي شلوغ بود. در يكي از ايستگاهها مردي به زور سوار شد و لحظه اي بعد دادش به هوا رفت كه آقا چرا مواظب نيستي! نگاهم را برگرداندم پسر جواني به او گفت : « شما بايد مواظب باشيد ». مرد در حالي كه هنوز به صورت او نگاه نكرده بود گفت : « مگر شما نمي بينيد؟ » پسر جوان پاسخ داد : « نه » و او كه نابينا بود واقعا نديده بود.

نمايشگاه حجم سفال با عنوان آب ، خاك ، زيتون در نگارخانه ي آتشزاد (كاري از پيمانه روشن زاده)


ياد حكايتي افتادم در مورد روشندلي كه به دستي كاسه ي ماستي و به دستي ديگر چراغي گرفته بود. رندي به او رسيد و با طعنه گفت : « توكه نابينايي چرا چراغ به دست گرفته اي؟ » و او با پوزخندي گفت : « اين چراغ را به خاطر كوردلاني چون تو به دست گرفته ام كه نزنند و كاسه ي ماستم را نريزند! »

Sunday, July 20, 2008

چرخه كربس و دكتر محبوب

چرخه ي اسيد سيتريك يا چرخه ي اسيد تري كربوكسيليك يا چرخه ي كربس يك سري واكنشهاي بيوشيميايي كاتاليز شده با آنزيمها است كه در موجودات هوازي با مصرف اكسيژن موجب تبديل قندها ، چربي ها و پروتئينها به دي اكسيد كربن و آب و آزاد شدن انرژي ميشود. اجزا و واكنشهاي چرخه ي اسيد سيتريك اولين بار توسط هانس كربس (1981-1900) پزشك و بيوشيميست آلماني انگليسي و آلبرت زنت گيورگي (1986-1893) فيزيولوژيست مجارستاني (برنده ي جايزه نوبل سال 1937 در رشته ي فيزيولوژي يا پزشكي) مورد بررسي قرار گرفته است.

پروفسور هانس كربس

كربس بيشتر به خاطر كشف دو چرخه ي متابوليك مهم يعني چرخه ي اوره و چرخه ي اسيد سيتريك شناخته شده است كه اولي ، اولين چرخه ي متابوليك كشف شده و دومي مهمترين و يكي از پيچيده ترين ترادفهاي كليدي واكنشهاي بيوشيميايي براي توليد انرژي در سلولهاي زنده ي هوازي است. كربس به خاطر تحقيقات وسيع در بررسي مراحل و اجزاي چرخه ي اسيد سيتريك در سال 1953 شايسته ي دريافت جايزه ي نوبل در رشته ي فيزيولوژي و يا پزشكي شناخته شد و نام اين چرخه به افتخار او به نام چرخه ي كربس ثبت شد.


چرخه ي اسيد سيتريك (كربس)

چرخه كربس از آموخته هاي بسيار ضروري براي هر دانشجويي است كه سر و كار او با موجودات زنده است و از اين نظر به ويژه دانشجوي رشته ي كشاورزي در مقابل واكنشها و چرخه هاي پيچيده ي فوتوسنتز در ذخيره ي انرژي خورشيدي بايد درك درستي از واكنشهاي آزاد كننده ي انرژي در چرخه ي كربس داشته باشد. من خودم با اينكه در دوره ي علوم آزمايشگاهي نه واحد بيوشيمي با استادهاي ارجمندي چون آقاي دكتر انوري و خانم و آقاي دكتر ابوالفتحي گذرانده بودم هرگز چنين درك درستي نداشتم تا اينكه افتخار شاگردي دكتر سلطانعلي محبوب استاد درس بيوشيمي عمومي در دوره ي ليسانس كشاورزي را پيدا كردم. دكتر محبوب متولد سال 1323 در مشكين شهر بود و پس از تحصيل در رشته ي پزشكي ، دكتراي تخصصي خود را در گرايش بيوشيمي تغذيه در سالهاي 1344 تا 1347 از دانشگاه سوربن فرانسه اخذ نموده بود. او استاد دانشكده داروسازي دانشگاه تبريز بود. كلاسهاي درس او بسيار پويا ، زنده و پر جنب و جوش بود. احساس خستگي در كلاس او مفهوم نداشت. رواني و سليسي و شيوايي تدريس او بي نظير بود. تبحر او در تدريس درس بيوشيمي به خصوص مراحل چرخه كربس از دانسته هاي فراوان او در اين مورد سرچشمه ميگرفت كه از آنجا بر روي تخته سياه جاري ميشد و درك ما از چرخه ي پيچيده ي كربس به نقاشي بي بديلي پر از نقش و نگار زيبا تبديل شده بود.

دكتر سلطانعلي محبوب

پروفسور سلطانعلي محبوب مشاغل و سمتهاي بسيار گوناگوني در دانشكده ها ، كميته ها ، شوراها ، وزارتخانه ها ، هياتها و مراكز تحقيقاتي مختلف علاوه بر فعاليتهاي آموزشي داشته و دارند و از جمله مهمترين جوائز و نشانهاي متعدد دريافتي ايشان جايزه علمي قرن بيست و يكم و دريافت نشان مربوط به 2000 دانشمند برجسته ي دنيا در قرن بيست و يكم از IBC انگلستان است.

Monday, July 14, 2008

خاطرات قيرگون من 2

در ميدان نفت كرمانشاه از آمبولانس گل ماليده ي جبهه پياده شدم. در گوشه ي ميدان دكه ي روزنامه فروشي توجهم را جلب كرد و چشمانم بر روي تيتر آخرين شماره ي ماهنامه ي دانشمند خيره ماند:

"ركورد اقامت در فضا شكسته شد، 104 روز زندگي در فضا"

من هم دقيقا 104 روز بود كه به مرخصي نرفته بودم. ساك برزنتي ام را بر روي شانه ام انداختم و به سمت ميدان آزادي قدم برداشتم. زندگي عادي مردم جريان داشت. من براي رفتن به اردبيل بايد اول به تبريز يا تهران ميرفتم و با اولين اتوبوس به سمت تبريز راهي شدم.


ميدان آزادي يا گاراژ كرمانشاه

دو هفته بعد به هنگام بازگشت ، حدود نيمه هاي شب در ميدان آزادي كرمانشاه از ميني بوسي پياده شدم. شهر تاريك بود و سطح خيابانها از تكه هاي آجر و سنگ و خاك پوشيده شده بود. شهر تقريبا خالي از سكنه شده بود و گاهي جايي دورتر حركت اتومبيلي نظامي ديده ميشد. كسي در خيابانها نبود. عراق شهرهاي ايران و از جمله كرمانشاه را شديدا بمباران كرده بود. بهت زده ساكم را به دوش كشيدم و بي هدف به سمتي حركت كردم. ساعت از نيمه ي شب گذشته بود و من جايي براي اقامت شبانه سراغ نداشتم. اگر ميتوانستم خودم را به يكي از قرارگاهها يا بيمارستانهاي سپاه برسانم ميتوانستم تا فردا صبح بمانم و سپس با آمبولانس بيمارستان صحرايي به جبهه برگردم. راه طولاني بود و پاي پياده پيمودن آن كار مشكلي بود. هوا سرد بود و زيپ اوركت سربازيم را تا آخر بسته بودم. بارهاي قبل وقتي صبح زود به كرمانشاه ميرسيدم تنها جاي گرمي كه سراغ داشتم گرمابه اي بود در نزديك ميدان آزادي كه تا سپيده دم اقامتگاه من بود اما اين بار گرمابه اي در كار نبود و تازه ساعت يك بامداد شده بود. همين طور كه در افكارم پي جايي بودم كسي صدايم زد:
- برادر! برادر! با شما هستم اگر پي جايي هستيد كه شب را بمانيد مسجد تركها چند خيابان آن طرف تر براي شما باز است.
كه بود نميدانم فقط امتداد اشاره ي انگشت او را در چند خيابان پيمودم تا در كوچه اي به مسجد تركها رسيدم. مسجد نسبتا بزرگي بود. كسي مانع ورود كسي نبود و صرف به تن داشتن لباس نظامي براي ورود به آنجا كافي بود. زير گنبد مسجد صدها نفر سر بر روي ساك و يا اوركتشان گذاشته و خوابيده بودند. پوتينم را از پا درآوردم و آرام در بين آن خيل جمعيت جايي براي نشستن پيدا كردم. جا براي دراز كشيدن نبود. در اين فكر بودم كه اگر گراي آنجا را به عراقي ها داده باشند چه فاجعه اي خواهد شد. همين طور كه به ساك برزنتي ام تكيه داده بودم پلكهايم سنگيني كرد و آرام به خواب رفتم.

Monday, July 7, 2008

لوليوم و دكتر بيرنگ

مقايسه ي Lolium temulentum (شكل A) با Elymus arenarius (شكلB)

روزگاري نمي دانم چرا به يكي از كلاسهاي درس علفهاي هرز در دوره ي ليسانس كشاورزي نرسيده بودم و از بخت بد من در همان جلسه يكي از مشكلترين مباحث مربوط به تيره ي Poaceae توسط مهندس مهرداد شمالي توضيح داده شده بود. گياهان تيره ي Poaceae شباهت زيادي به يكديگر دارند و تشخيص آنها از يكديگر و حتي بعضي از گياهان تيره اي ديگر مثل Gramineae كار بسيار مشكلي است. من حتي اگر توضيحاتي را كه هم دوره اي هايم نوشته بودند مي خواندم تا وقتي خود گياهان را نمي ديدم چيزي متوجه نمي شدم. چاره اي نداشتم جز رفتن به هرباريوم دانشكده و امانت گرفتن و ديدن اين گياهان. اولين باري بود كه به هرباريوم مي رفتم. مسئول هرباريوم ما در دانشكده ، خانم دكتر نويده بيرنگ بود. گياهاني را كه مي خواستم تحويل گرفتم و بر روي ميزي كه براي بررسي نمونه ها بود نشستم و در وقت محدودي كه داشتم چهار تصوير از چهار گونه ي مختلف جنس Lolium به صورت ساده ترسيم كردم. اين كار براي من مشكل نبود اما ظاهرا سخت مايه تعجب دكتر بيرنگ شده بود به طوري كه همين نقاشيهاي من باعث شد او كليد اطاق شخصي خود را كه در مجاورت اطاق دكتر محمد بابادوست - استاد درس بيماريهاي گياهي ما كه هم اكنون استاد همين درس در دانشگاه ايلينويز آمريكا است - بود به من بدهد تا ترسيم گياهان مورد نظر او را در آنجا انجام دهم. از آن پس هر وقت اضافي كه داشتم آنجا مي نشستم و او تمام امكانات لازم از محيط آرام اطاقش تا لوپ و راپيد و مدادهاي مختلف در اختيار من گذارده بود تا برايش گياهان خاصي را ترسيم كنم. نقاشيهاي من در مجله ي علمي دانشكده (دانش كشاورزي) و مابين مقاله هاي مرتبط با آنها چاپ مي شد. خانم دكتر بيرنگ كه دكتراي زيست شناسي جنگل از دانشگاه مونپليه فرانسه داشت استاد درس باغباني عمومي ما هم بود و اولين جلسه ي اين درس دقايقي از وقت كلاس به توضيح در مورد من و كارهاي من گذشت!

نشسته خانم دكتر نويده بيرنگ

ايستاده از راست به چپ شاهين راضيان عرب ، سهيل ميرحسيني ، محمدباقر دباغي ، رامين رافضي ، خودم و سهراب سراجي مكري

Monday, June 23, 2008

كرج و سگدو

نوشته ي دوست ، هم دانشكده و همكار عزيزم دكتر علي مليحي پور با عنوان « كرج و سگد » مرا به ياد كرج و مزرعه ام در موسسه ي اصلاح و تهيه ي نهال و بذر كرج انداخت جايي كه مراحل تحقيقي پايان نامه ي فوق ليسانسم را در آنجا انجام مي دادم. گياهي كه بر روي آن كار ميكردم گياهي تابستاني بود كه در عرض چيزي حدود نود روز از زمان كاشت به بار مي نشست (Vigna unguiculata يا همان لوبيا چشم بلبلي خودمان) . آن روزها من علاوه بر درس معمول دانشكده ، براي گذران زندگي در يك آزمايشگاه تشخيص طبي كار ميكردم و شبها تا دير وقت مطالب گوناگوني را كه از كتابهاي خاك گرفته ي كتابخانه ي سازمان حفظ نباتات و گاهي كتابخانه ي دانشگاه پيدا كرده بودم مطالعه و ترجمه ميكردم. مواردي را به ياد دارم كه از شدت خستگي با چشمان باز و در حالي كه مشغول نوشتن بودم ، خوابيده بودم و لحظاتي بعد كه بيدار شده بودم از نامفهوم بودن نوشته هايم متعجب شده بودم. آن روزها هنوز صحبتي از اينترنت نبود و از نظر منابع بسيار دست ما تنگ بود.
متن كامل پايان نامه ي من اينجاست.
وسيله اي براي رفت و آمد نداشتم و اغلب صبحهاي خيلي زود وقتي هوا هنوز در روزهاي بلند تابستاني روشن نشده بود با وسايل مختلف خودم را از تهران به مزرعه ام در جاده ي مردآباد كرج مي رساندم و تا حوالي ظهر زير آفتاب سوزان تابستاني كار مي كردم. تمام كارهاي مزرعه ام را خودم انجام مي دادم و فشار كار و گرما به حدي مي رسيد كه قطرات عرق از سر و صورتم باران وار بر روي خاك مي باريد.


گوشه اي از مزرعه ام در موسسه ي تحقيقات اصلاح و تهيه ي نهال و بذر كرج. براي مشاهده ي عكسهاي بيشتر لطفا اينجا كليك كنيد.


نمونه هايي كه براي اندازه گيريهاي مختلف و محاسبه ي شاخصهاي فيزيولوژيك بر ميداشتم بايد درون كيسه هاي نايلوني به دانشكده مان در كيلومتر 15 اتوبان تهران كرج مي رساندم. مسير طولاني بود. اول بايد چيزي حدود دو سه كيلومتر تا لب جاده ي مردآباد پياده روي مي كردم بعد سوار اتومبيلي مي شدم تا ميدان اصلي كرج يا همان ميدان شاه عباسي و بعد مقداري باز پياده روي و بار ديگر سوار بر اتومبيلي ديگر تا اواسط اتوبان و سپس گذشتن دوان دوان از عرض اتوبان و راه پيمايي سه چهار كيلومتري تا آزمايشگاه دانشكده مان. اوايل كه بوته هاي لوبيا هنوز چندان رشد نكرده بودند اين كار چندان مشكل نبود اما بعدها با بزرگتر شدن بوته ها كيسه هاي نايلوني به بزرگترين اندازه ي كيسه ي زباله رسيده بودند و من بايد دوازده كيسه ي بزرگ زباله پر از بوته هاي لوبيا را در آن مسير طولاني به دوش مي كشيدم. تصور كنيد كه با اين كيسه ها چطور از عرض اتوبان مي دويدم ، جايي كه نه مسير عابر پياده بود و نه علامتي براي رعايت حال عابرين و دانشجويان بخت برگشته . تازه بايد با اين كيسه ها از روي گارد ريل اتوبان هم مي پريدم! روزي در يكي از اين باربري هايم در ميدان شاه عباسي كرج در اوج نفس نفس زدنها و عرق ريختن هايم معاون دبيرستاني را كه در اردبيل از آنجا ديپلم متوسطه گرفته بود را در چند قدمي ام ديدم. پيش خودم فكر كردم اگر او مرا با اين هيبت و سر و كله ي خاك آلود ببيند حتما فكر خواهد كرد كه اين بينوا آن دانش آموز ممتاز دبيرستان حتما در كشاكش دهر به جايي نرسيده و شغل باربري پيشه كرده است. البته خوشبختانه كيسه هاي حجيم و سنگين لوبيا اين بار به دادم رسيد و توانستم تا زمان عبور او پشت آنها مخفي شوم!

Tuesday, June 17, 2008

خرس نقره اي

صحبت از فيلم «عروج» و جايزه ي خرس طلايي به خاطر بهترين كارگرداني در جشنواره ي فيلم برلين در سال 1977 مرا به ياد رضا ناجي بازيگر بزرگ ايران انداخت. او در پنجاه و هشتمين جشنواره ي فيلم برلين (سال 2008) جايزه خرس نقره اي را به خاطر بهترين بازيگر مرد در فيلم « آواز گنجشكها » به كارگرداني مجيد مجيدي در كاخ برليناله شهر برلين دريافت نمود. در همين جشنواره سالي هاكينز نيز همين جايزه را به خاطر بهترين بازيگر زن به خود اختصاص داد. رضا ناجي متولد پنجم ديماه سال 1321 در تبريز بوده و فعاليت حرفه اي اش را از سال 1341 با بازي در تئاتر آغاز كرده است. « آواز گنجشكها » تابستان سال جاري در ايران اكران خواهد شد. براي پي بردن به اهميت برليناله و ارزش جوايز اهدايي در آن بر روي لينكهاي متن به رنگ سبز كليك كنيد.



مجموعه آثار رضا ناجي:
- بچه های آسمان (مجيد مجيدی، 1375)
- باران (مجيد مجيدی، 1379)
- پرنده باز کوچک (رهبر قنبری، 1380)
- او (رهبر قنبری، 1382)
- بيد مجنون (مجيد مجيدی، 1383)
- باغ های کندلوس (ايرج کريمی، 1383)
- باد در علفزار می پيچد (خسرو معصومی، 1386)
- آواز گنجشکها (مجيد مجيدی، 1386)

....................................................................................

جشنواره ها و جوايز:
- برنده خرس نقره ای بهترين بازيگر مرد جشنواره فيلم برلين برای بازی در فيلم « آواز گنجشکها » - 1386 (2008)
- کانديد سيمرغ بلورين بهترين بازيگر نقش اول از بيست و ششمين جشنواره فيلم فجر برای بازی در فيلم « آواز گنجشکها » - 1386

- کانديد سيمرغ بلورين بهترين بازيگر نقش مکمل مرد از نوزدهمين جشنواره فيلم فجر برای بازی در فيلم « باران » - 1379
- کانديد تنديس زرين بهترين بازيگر نقش مکمل مرد از پنجمين جشن خانه سينما برای بازی در فيلم « باران » - 1380
- چهارمين بازيگر نقش مکمل مرد سال به انتخاب نويسندگان و منتقدان سينمايی برای بازی در فيلم « باران » - 1380
- برنده ديپلم افتخار بهترين بازيگر نقش اول مرد از بيست و دومين جشنواره فيلم فجر برای بازی در فيلم « او » - 1382
- برنده ديپلم افتخار بهترين بازيگر نقش مکمل مرد از پانزدهمين جشنواره فيلم فجر برای بازی در فيلم « بچه ‌های آسمان » - 1375

Wednesday, June 11, 2008

بداغ

هم دانشكده ي من در محوطه ي دانشگاه از خيابان منتهي به خوابگاه مي گذشت. خياباني كه پس از دو اوج پله مانند از تونلي از شاخ و برگ درختان زبان گنجشك عبور مي كرد. درختان زبان گنجشك شاخه هايشان را هرس طبيعي مي كردند و گهگاهي شاخه اي كوچك بر سر رهگذران مي افتاد. چمنهاي دو طرف مسير سبز بودند و مخملين و شاداب و بوته هايي اينجا و آنجا از ميان گستره ي سبز رنگ قد افراشته بودند. در پوشش طاق مانند درختان زبان گنجشك و سايه ي خنك آنها هوا لطيف بود و نسيمي خنك مي وزيد. عبور نسيم از لا به لاي شاخه ها هماهنگ ترين سمفوني دنيا را تصنيف مي كرد. زنبور ها خبرآمدن او را با شادي براي همديگر زمزمه مي كردند. پرندگان خوشحال بودند و هميشه نواهايي خوش از آنها در اين مسير سبز شنيده مي شد. عطر او با عطر گلهاي مختلف در مي آميخت و رايحه اي بهشتي در هوا پراكنده مي شد و پرندگان به وجد مي آمدند. شور حضور او و خراميدن او در اين باغ بهشت تك تك شاخه ها را به رقص وا مي داشت و او از ميان آن همه شور و عشق مي گذشت. گلها در قدمگاه او مي شكفتند و آسمان با آبي ترين رنگ دنيا رنگ آميزي مي شد. تك بوته ي بداغي ، تنهايي اش را از ياد برده بود و زماني گلي از گلهاي سفيد زيبايش را به دستهاي نوازش گر او داده بود تا خوشبوترين عطر دنيا را داشته باشد. زماني در زمستان قدمهاي او بر روي برف زيباترين نقاشي دنيا را تصوير كرده بود. چشمهايش وسعت ترنم نوازش بود. او شيرين ترين روياي دنيا بود. او لطيف بود و ملايم.
سالها بوديم تا آخرين بار تلخ. سالهايي ديگر تلخي از ياد رفت و سراسر شيريني ياد او لحظه لحظه حضور مرا در دانشگاه روشني بخشيد و اين چنين شد كه علاوه بر اينكه عاشق درس بودم ، دانشگاه براي من ديدني ترين گردشگاه دنيا شد و انتهاي دلتنگيهاي من دانشگاه بود.

Saturday, May 31, 2008

بيگانه ، اما خودي تر از خودي

عنوان اين نوشته ي من عين عنوان نوشته اي است به قلم برادر عزيزم شيوا در مورد « لوئيز فيروز » كاشف « اسبچه ي خزري » كه مرا بي اختيار به ياد يكي از استادهايمان در دوره ي علوم آزمايشگاهي انداخت. دكتر فرانسوا فيوال بخشي از درس باكتريولوژي ما را كه در مورد مايكوباكتريوم لپرا (عامل بيماري جذام) بود تدريس ميكرد او چندين سال در آسايشگاه باباباغي تبريز به همراه خواهران مسيحي نابيولا ، جوزپينا ، ماريا و سلما و همچنين برادر مسيحي سيلويا بي توقع و گمنام در بين جذاميان زندگي ميكرد. آسايشگاه باباباغي امكانات فوق العاده اي براي يك فرانسوي دور از وطن نداشت با اين وجود او به همراه همكاران فرانسوي خود با شوق فراوان به كارهاي روزمره ي خود در بين بيماران جذامي مي پرداخت. دكتر فيوال ظاهري آرام و با وقار داشت، بسيار آرام صحبت ميكرد و رفتار و منش او بسيار تاثير گذار بود. اوبسيار بي محابا بيماران جذامي را معاينه ميكرد و نمونه هاي مورد نظر خود را به دست خود از بيماران تهيه ميكرد و به ما توضيح ميداد. دكتر فيوال هميشه با علاقه ي تمام از خودكارهاي با رنگهاي مختلف براي توضيح مطالب استفاده ميكرد. او هنوز هم بعد از گذشت بيست و دو سال از فراغت از تحصيل ما در رشته علوم آزمايشگاهي مشغول خدمت به مهجورترين قشر بيمار در ايران ماست. پاينده باد چنين بيگانگان بي توقعي كه در مواردي از خودي هاي ما خودي ترهستند.

دكتر Fransva Fival در بين دانشجويان علوم آزمايشگاهي. گوشه اي از صورت من پيداست (نفردوم از راست)

-------------------------------------------------------------------------------

در مورد آسايشگاه بابا باغي تبريز:

بيمارستان بابا باغی تبريز در سال 1312 با کوچاندن قريب هفتاد و پنج نفر جذامی مرد و زن از آرپادره سی اهر به قريه بابا باغی تبريز شكل گرفت. بيماران مذکور در چهل اتاق محقر 4×3 متر اسکان داده شدند و به تدريج ساير بيماران جذامی از شهرها و استانهای مختلف ايران به اين مرکز روی آورده و دور از انظار مردم کوته نظر در اين کانون محصور پناهگاهی يافته چند صباحی از باقيمانده ي عمر خود را در آرامش سپری كردند. قريه باباباغی روزگاری محل تفريح و شکار ناصرالدين ميرزا وليعهد قاجار در تبريز بود. هفتاد و پنج هکتار زمين تپه و ماهور قريه باباباغی در آن زمان به مبلغ ششصد تومان توسط شهرداری تبريز خريداری و جهت اسکان بيماران مجذوم کوچانده شده از آرپادره سی اهر اختصاص يافته بود. بيماران در آن زمان از نظر بهداشتی و درمانی وضع بسيار نامطلوبی داشتند. در آن سالها حصارى به ارتفاع ۳ متر و عرض يك متر دور بابا باغى كشيده بودند كه آن را بيشتر به زندان باستيل شبيه كرده بود تا آسايشگاه ، چرا كه اعتقاد آن زمان بر قرنطينه كردن بيماران جذامى و حبس كردن آنان استوار بود. افراد سالم اجتماع از جذام و جذامی می ترسيدند و بيماران جذامی نيز از بی مهری و ظلم و ستم تندرستان جامعه در عذاب بودند. با گذشت زمان و از خودگذشتگي پزشكان عاليقدري چون دكتر سيدمحمد حسيني مبين و همسر گراميشان خانم نشاط وثوقي و بعدها پيوستن دكتر فرانسوا فيوال و خواهران فرانسوي ، آن بيغوله ها و خانه هاي تاريك قديمي ، روشن و اميد به زندگي در بين جذاميان بابا باغي بيشتر شد. دكتر مبين در خصوص علت گرايش خود به مداواي بيماران جذامي چنين بيان نموده است: « دانشجوى سال پنجم پزشكى در دانشگاه تبريز بودم كه كتاب دكتر آلبرت شوايتزر با نام «در قلب آفريقا» به دستم رسيد. ديدم اين طبيب آلمانى ۱۸ سال از عمر خود را در ميان جذاميان مناطق مختلف آفريقا سپرى كرده و منشأ خدمات انسانى بزرگى شده است. اين كتاب تأثير شگرفى بر من نهاد و آرزو كردم من هم بتوانم در اين عرصه به هموطنان خود خدمت كنم لذا گرايش به سوى بيماران جذامى و درمان آنان از دوران دانشجويى در من ايجاد شد ». خانم وثوقی كه ليسانسيه مامايي است ساليان سال مسئوليت اداره مهد کودک باباباغی و رسيدگی به بيماريهای زنان باباباغی را به عهده داشته و با امکانات ناچيزی که در آن زمان وجود داشت مانند ماماهای قديمی در منازل بيماران بچه های باغ را به دنيا آورده است به طوري كه بسياری از جوانان امروز باباباغی او را بنام آنا (مادر) خطاب می کنند و همچون مادر دوستشان دارند. با احداث پرورشگاه کودکان به سرمايه چند نفر خير ، کودکان باباباغی سر و سامان يافته و در محيطی آرام و دور از محيط آلوده آسايشگاه تحت تعليم و تربيت قرار گرفتند. بيمارستان 198 تختی جذاميان باباباغی تبريز به همت کليه پزشکان و پرستاران و خدمتگزاران از سوی وزارت بهداشت ، درمان و آموزش پزشکی هم اكنون به عنوان بيمارستان درجه يک در سطح کشور ارزيابی شده است. آسايشگاه بابا باغي هم اكنون علاوه بر اين بيمارستان امكانات متنوع ديگري براي زندگي عادي بيماران جذامي و خانواده ي آنها اعم از مدارس مختلف ، كتابخانه ، سردخانه ي مواد غذايي و رستوران و حمام و ... فراهم نموده و تکيه گاهي مطمئن برای رتق و فتق امور درمانی همه جذاميان کشور شده است.

دكتر مبين كه تمامى جوانى خود را با عشق و علاقه صرف درمان جذاميان كرده است، مى گويد: «هيچ لذتى بالاتر از خدمت به خلق خدا نيست ...»

-------------------------------------------------------------------------------

سازمان بهداشت جهانی سال 2000 ميلادی را سال حذف جذام در دنيا اعلام کرده است. كشورهايي که تعداد جذاميانشان از يک در ده هزار نفر کمتر باشد ديگر جذام خيز تلقی نمی شوند. در کشور ما ميزان بيماري جذام به يك نفر در صدهزار نفر جمعيت کشور رسيده است. بنابراين با برنامه ريزيهای علمی و بهداشتی در مناطق آلوده کشور و بيماريابی در مدت كوتاهي به مرحله ريشه کنی اين بيماری خواهيم رسيد.

Thursday, May 29, 2008

مشكل بهداشتي جديد


بر اساس يك تحقيق جديد در آمريكا ، تعدادموارد آلودگي به يك نوع باكتري خطرناك به بيش از 10000 مورد در سال افزايش يافته است. اين باكتري به تعدادي از آنتي بيوتيكها مقاوم بوده و به عنوان تهديدي براي بيماران بستري شده در بيمارستانها و درمانگاهها مطرح شده است. اين مطالعه نشان داده است كه اين باكتري در نزديك به 300000 مورد بيمار بستري شده در سال 2005 موجب عفونت شده ، يعني بيش از دو برابر موارد در سال 2000. باكتري Clostridium difficle در روده ي بزرگ يافت ميشود و موجب اسهال و حتي حالتهاي جدي تري به صورت التهاب روده ي بزرگ ميشود. انتشار اين باكتري به صورت اسپور و از طريق مدفوع است و با شوينده هاي معمول خانگي يا صابونهاي باكتري كش از بين بردن اين اسپورها به سختي انجام ميشود. اين كلستريديوم در مقابل آنتي بيوتيكهاي موثر بر ساير باكتريهاي كولون مقاوم بوده و در نهايت با مصرف اين آنتي بيوتيكها باكتريهاي رقيب از بين رفته و جمعيت كلستريديوم به حد انفجار ميرسد. C.diff تا قبل از سال 2000 به ندرت مشاهده ميشد و با توجه به اينكه طبيعت اين نوع باكتري مرتب در حال تغيير است اثرات بيماريزايي آن نيز شديدتر مي شود. فاكتورهاي ديگري نيز در افزايش جمعيت C.diff نقش دارند شامل تعداد بيشتر بيماران مسن تر و ضعيف تر و همچنين استفاده ي نادرست و بيش از حد آنتي بيوتيكها. مرگ و مير هاي ناشي از اين نوع باكتري بيشتر در نتيجه مشكلات ديگري است كه بيماران با آن دست به گريبان هستند و عفونت با اين كلستريديوم به عنوان يك عامل زمينه اي موجب حاد تر شدن وضع بيمار گرديده است.

C.diff اخيرا در كانادا به عنوان يك مشكل بهداشتي جدي مطرح گرديده است به طوريكه 260 مورد مرگ در هفت بيمارستان Ontario و 2000 مورد مرگ در Quebec گزارش شده است. شناخت همگاني و رعايت مباني بهداشت در كنترل همه گيري به اين باكتري خطرناك نقش بسيار موثري دارد.

Sunday, May 25, 2008

دكتر وليزاده و پرتقال فروش

روزگاري بين سالهاي 1368 تا 1372 در دانشكده كشاورزي دانشگاه تبريز استادهاي ارجمندي داشتيم كه محققين بزرگي بودند و وقتي در كلاسهاي ما درس ميدادند شش دانگ حواس ما به آموزش آنها بود. پروفسور مصطفي وليزاده استاد بزرگوار ما از خطه ي ماكو بود. او در روستايي از اين شهرستان پرورش يافته بود و طبيعت زيباي آن ديار پاكي و صفاي بي مانند همراه با شوخ طبعي بي نظير در نهاد او ابدي كرده بود. او هم اكنون نيز استاد گروه زراعت و اصلاح نباتات دانشكده است و هنوز هم غناي علمي او همه ساله دهها نفر دانش آموخته در مقاطع مختلف تحصيلي به اين مرز و بوم مي افزايد.
پروفسور مصطفي وليزاده فارغ التحصيل رتبه اول رشته زراعت دانشكده كشاورزي دانشگاه تبريز در سال 1350 بوده و پس از اخذ مدرك فوق ليسانس ، دكتراي ايالتي (اتا) خود را در رشته ي ژنتيك از دانشگاه مونپليه فرانسه كسب نموده بود. تجارب تدريسي او در درسهاي « طرح آزمايشهاي كشاورزي » ، « ژنتيك فيزيولوژيك » ، « ژنتيك مولكولي » ، « ژنتيك كمي » ، « ژنتيك جمعيت » و همچنين « اصول اصلاح نباتات » بوده است. او استاد راهنماي بيش از صد عنوان پايان نامه فوق ليسانس و رساله ي دكتري بوده و فعاليتهاي انتشاراتي او شامل بيست و سه مورد مقاله در مجلات خارجي ، هفتاد و هشت مورد مقاله در مجلات داخلي ، هفده مورد مقاله در كنفرانسهاي خارجي ، يكصد و بيست و هشت مورد مقاله در كنفرانسهاي داخلي ، چهار مورد ترجمه و سه مورد تاليف كتاب بوده است. دكتر وليزاده جوايزي نيز در زمينه هاي مختلف دريافت نموده است از جمله : جايزه بهترين كتاب علمي در سال 1376 ، جايزه بهترين كتاب دانشگاهي در دانشگاه تهران در سال 1377 ، استاد برجسته ي كشاورزي در سال 1379 ، محقق برجسته ي دانشگاه تبريز در سال 1385 و كسب مقام چهارمين پژوهشگر برتر دانشگاه تبريز در سال 1386. در يكي از اين كتابها با عنوان « طرح آزمايشهاي كشاورزي 1 » كه كتاب درسي بسياري از داشكده هاي كشاورزي ايران است، با توجه به اينكه در آن زمان هنوز كاربرد رايانه به همه گيري امروز نبود همه تصاوير و نمودارها به دست من و به كمك راپيد و شابلون و ... ترسيم شده است.


در محضر استاد از راست به چپ : شاهين راضيان عرب ، پروفسور مصطفي وليزاده ، محمدباقر دباغي و من


ما افتخار شاگردي ايشان را در كلاس « طرح آزمايشهاي كشاورزي 1» و « اصول اصلاح نباتات » داشتيم. اين دو درس از جمله درسهاي تخصصي رشته ما بود و پيش نياز لازم براي انتخاب آنها درسي بود به نام « آمار و احتمالات ». استاد درس آمار و احتمالات ما دكتر حميدي از دانشكده رياضي دانشگاه تبريز انصافا پايه گذار خوبي براي دانسته هاي آماري ما بود. دكتر وليزاده هميشه ظاهري آراسته داشت و با روپوش سفيد و خيلي تميز و با لبخندي هميشگي وارد كلاس ميشد. ادكلن خوش بو و اختصاصي او ناديده براي درك حضور او د ر كلاس كافي بود. شوخيهاي او در كلاس ظريف و نكته سنجانه و به جا بود. روزي در يكي از اين شوخيهاي آميخته به جديت ، او در واكنش به سوالي كه جوابي براي آن نشنيده بود گفت : « اگر به همين منوال پيش برويد در پايان ترم پيدا خواهيد كرد پرتقال فروش را !!»


Saturday, May 17, 2008

برف و شتر دوكوهانه

زماني در گذر صبحگاهي ما از محله ي ارمنستان اردبيل به سمت دبيرستان جهان علوم و در يخبندان طاقت فرساي سپيده دم كه گاهي برودت آن در زمستان به بيش از سي درجه زير صفر ميرسيد كارواني از چند شتر دوكوهانه از كنار ما رد ميشد و من دقايقي مات و مبهوت اين شاهكار خلقت را با ناباوري نگاه ميكردم. در آن سرما، بخار نفس، همراه با بوران برف به قنديلهاي بزرگي بر روي پشمهاي گردن و دستهاي اين حيوان بي مانند تبديل ميشد و با اين وجود آرام و باوقار ، صبورانه راه مي پيمود و بار فراواني را كه به پشت داشت با خود حمل ميكرد.


براي من اينكه شتر يك كوهانه تنها راهور بياباني و كويري است و در عوض شتر دوكوهانه در سردترين نقطه ي ايران باربر عشاير اردبيل و بيله سوار و پارس آباد است بسيار مايه ي تعجب بود و بعدها فهميدم كه زيستگاه اصلي شتر دوكوهانه همين مناطق سردسير ايران است. با گسترش كاربرد اتومبيل در بين عشاير متاسفانه از اهميت اين موجود بي نظير كاسته شد و حتي در خطر انقراض هم قرار گرفت اما اخيرا با تحقيقات خوبي كه در اين زمينه صورت گرفته بر تعداد اين نوع از شتر افزوده شده است. با اجراي طرح انتقال جنين هشت روزه ي شتر دوكوهانه به شتر ماده تك كوهانه كه در ايستگاه تحقيقات جهاد كشاورزي مشگين شهر بعد از هفت سال تحقيق و پژوهش اجرا شده است اخيرا شتر دوكوهانه ي سالمي به نام « به نيا » متولد شده است. از 32 طايفه مغان تنها 7 طايفه به پرورش شتر اشتغال دارند كه به ترتيب بيله سوار، مشكين شهر، اصلاندوز و پارس آباد در جايگاه‌هاي اول تا چهارم پرورش شتر دوكوهانه هستند. هم‌اكنون تعدادي كمتر از يكصد نفر شتر دوكوهانه در استان اردبيل وجود دارد كه حدود ‪ ۵۶‬نفرآن توسط عشاير وبقيه در ايستگاهها و مراكز تحقيقاتي نگهداري مي‌شوند.

Tuesday, May 13, 2008

گزنه و سبلان

در مراتع سر سبز دامنه ي سبلان سعي ميكرديم پا به پاي او راه برويم مبادا توضيحي در مورد گياهي مرتعي را ناشنيده بگذريم. او استاد دو درس مهم ما يعني اكولوژي و مرتعداري بود و با اينكه سالها از ما بزرگتر بود از اين نظر كه زاده و پرورده ي همين نواحي بود با قدرت تمام و با چابكي خاصي گام بر ميداشت. ضمن توضيحات پرمحتواي او كه هر كلمه ي آن را با گوش جان مي شنيديم و به خاطر مي سپرديم گاهي سربرگهاي گياهي را ميچيد و مثل سبزي ميخورد. زير گونه ي afghanica ي گياهي به نام علمي Urtica dioica L در ايران به نام گزنه معروف است.

گياهي با كركهاي گزنده كه با لمس كردن، همانند سرنگهايي به عنوان وسيله ي دفاعي گياه تركيباتي شامل استيل كولين ، هيستامين ، 5- هيدروكسي تريپتامين و احتمالا اسيد فرميك را در بدن تزريق ميكند و موجب احساس سوزش و مورمور شدن ميشود.

در بازيهاي كودكانه ي ما در جنگلهاي شمال اگر گزنه اي دست و پاي ما را ميگزيد چاره ي آن را مادر مرحومم ميدانست و با ماليدن سطح زيرين برگ سرخس Polypodiopsida كه به زبان مادري به آن « شوند » ميگفتند بلافاصله سوزش گزش گزنه تسكين پيدا ميكرد.



بعدها در درس گياهان دارويي در دوره ي فوق ليسانس فهميدم كه مهمترين خاصيت دارويي گزنه پايين آوردن قند خون است و احتمالا دكتر جوانشير به همين خاطر سربرگهاي لطيف اين گياه شگفت آور را ميخورده است. در همين مراتع سبلان گونه اي از گياه گون (Astragalus spp) را كه قبلا كسي آن را نديده بود و به همين خاطر نام علمي نداشت توسط پروفسور Karl Heinz Rechinger از اتريش در Flora Iranica به افتخار او Astragalus azizi نام گذاري شده است. دكتر عزيز جوانشير استاد گروه زراعت و اصلاح نباتات دانشكده ي كشاورزي دانشگاه تبريز مردي باوقار ، فرهيخته ، صبور و مهربان است. در كلاس درس او همه ي دانشجويان تمام و كمال به كلمه كلمه درسهاي شيرين او گوش ميدادند و يادداشت بر ميداشتند. كپي هايي از دست نوشته هاي من از كلاس درس اكولوژي و مرتعداري او هنوز بين دانشجويان فعلي دانشگاه تبريز و حتي دانشگاههاي ديگر براي آمادگي در كنكور فوق ليسانس دست به دست ميگردد. دكتر جوانشير كه فارغ التحصيل رشته ي جنگل و مرتع از دانشگاه مونپليه فرانسه بود پس از سالها تحقيق كه به استادي گروه رسيده بود همچنان تواضع بيمانند خود را حفظ كرده بود. چون هميشه درگير تدريس و تحقيق و تفحص بود فرصت زيادي براي گپ زدن با او و لذت بردن از كلام شيرين او نداشتيم مگر در گردشهاي علمي و كلاسهاي درس عملي در اراضي تحقيقاتي دانشكده در خلعت پوشان تبريز كه مخصوصا فرصت كوتاه تا رسيدن سرويسمان را هميشه غنيمت ميشمرديم تا با او كه معمولا به اتومبيل لاداي خود تكيه ميداد و پكهاي مداومي به سيگارش ميزد صحبتهاي دلچسبي داشته باشيم.


سال 1371 در محضر استاد از راست به چپ : رامين رافضي ، من ، پروفسور عزيز جوانشير ، محمدحسين نيكخواه ، دكتر محمدرضا شكيبا و دكتر هوشنگ آلياري

درس مرتعداري را من يك ترم زودتر از هم ترمهاي خودم يعني دانشجوهاي ورودي سال 1368 با دكتر جوانشير گذرانده بودم و چون عاشقانه كلام و لحن گفتار و روش تدريس ايشان را دوست داشتم ترم بعد هم هر وقت كه فرصت داشتم با هم ترمهاي خودم در كلاسشان مينشستم و با تمام وجود گوش ميدادم. در يكي از اين حضورهاي مجدد من، دكتر جوانشير به بهانه ي خستگي، كار تدريس قسمتي از درس مرتعداري را كه در مورد « قاب ده نقطه اي» بود به من سپرد و خود متواضعانه در گوشه اي به توضيحات من گوش داد. كاري كه لحظه به لحظه ي آن هرگز از خاطرم زدودني نيست. او نقشه هاي زيادي براي من كشيده بود كه متاسفانه هرگز از جانب من عملي نشد.
دكتر جوانشير بارها به سمت مديريت گروه زراعت و اصلاح نباتات برگزيده شد و پس از بازنشستگي در حال حاضر رياست سازمان نظام مهندسي كشاورزي آذربايجان شرقي را به عهده دارد. اميدوارم هميشه سلامت و پايدار پشتوانه ي علمي اين مرز و بوم بماند.

برج آجري و مار سرخ

جايي ميخواندم بلندترين برج آجري دنيا و بلندترين ديوار حفاظتي آجري دنيا در ايران قرار دارد. اينها را من كه نميدانستم شما چطور؟
گنبد معروف قابوس ابن وشمگير به ارتفاع 55 متر در مركز شهر گنبد كاووس بلندترين برج آجري دنياست كه قدمت آن به حدود هزار سال ميرسد. اين برج با سقف مخروطي شكل طوري ساخته شده كه پايه ي استوانه اي آن همراه با ده برجستگي بيروني هفده متر قطر دارد و ضخامت ديواره هاي آن به سه متر ميرسد.
ساخت اين برج در سال 1006 ميلادي و به دستور امير شمس المعالي قابوس ابن وشمگير بوده است. در افسانه ها آمده است كه پيكر سلطان در تابوتي شيشه اي از سقف اين مقبره آويزان بوده است. در كتيبه اي با حروف كوفي و به زبان عربي در پايين برج متني نوشته شده است كه ترجمه آن چنين است :


به نام خداوند بخشنده مهربان
اين است کاخ باشکوه
امير شمس المعالی
امير پسر امير
قابوس فرزند وشمگير
فرمان داد به ساخت آن در زمان حيات خويش
سال سيصد و نود و هفت قمری
و سال سيصد و هفتاد و پنج خورشيدي



ديوار بزرگ گرگان به طول حداقل 195 كيلومتر و به عرض 6 تا 10 متر بعد از ديوار چين وديوارسميز آلمان سومين ديوار حفاظتي دنيا و اولين ديوار آجري بلند دنيا است كه از سواحل درياي خزر شروع شده و پس از عبور از شمال گنبد كاووس به سمت شمال غرب امتداد پيدا كرده و در پشت كوه هاي پيش كمر ناپديد ميشود. اين ديوار در سال 1999 به دنبال مشكلاتي كه در ساخت سد گلستان بوجود آمد كشف شد. در فواصل متفاوتي از اين ديوار قلعه هايي ساخته شده كه دورترين فاصله ي قلعه ها 50 كيلومتر و كوتاه ترين فاصله ي آنها 10 كيلومتر است. تا كنون 40قلعه بر روي اين ديوار كشف شده كه از نظر شكل و ابعاد متفاوت بوده اما بيشتر مربع شكل هستند. ديوار بزرگ گرگان در متون قديم به نامهاي سد اسكندر ، سد انوشيروان ، سد فيروز و قزل الآن ناميده شده است و به خاطر رنگ سرخ آجرهاي آن به مار سرخ نيز معروف بوده است. دكتر كياني كه هدايت تيم باستانشناسي را به عهده داشته است معتقد است اين ديوار در دوره پارتيان همزمان با ساخت ديوار چين ساخته شده ودر زمان ساسانيان بازسازي شده است (قرون 3 تا 7 ميلادي)

Tuesday, April 15, 2008

خاطرات قيرگون من 1

اين سري از نوشته هاي من در مقابل نوشته هايي است با عنوان خاطرات نيلگون من در آدرس زير:

اتوبوس اعزام سرباز به تهران در پيچ و خم جاده پيش ميرفت و هوا در حال تاريك شدن بود. عده اي شايعه كرده بودند كه محل خدمت ما نيروي هوايي است و به همين خاطر بچه ها با روياهايي فراوان از اينكه لباس نيروي هوايي خواهند پوشيد و به دور از جبهه هاي جنگ در حوالي فرودگاه مهرآباد دو سال خدمت سربازي را خواهند گذراند، خوشحال بودند. من دومين باري بود كه به خدمت سربازي اعزام ميشدم. دفعه ي قبل ديپلم بودم و در پادگان جي تهران (گروه 33 توپخانه) آموزش ديده و همانجا به مدت حدود نه ماه خدمت كرده بودم. حدود ساعت دو بامداد اتوبوس به تهران رسيد و با سرعت از اتوبان شيخ فضل الله عبور كرد و فرودگاه مهرآباد در سمت راست ما كم كم از ديد ما خارج شد.
احساس يك دل پيچه ي غريب عذابم ميداد و نميدانستم سر از كجا در خواهيم آورد. اتوبوس از اتوبان هاي ديگري گذشت و سر انجام در شرق تهران جايي در جنوب جنگلهاي سرخه حصار به سمت دري بزرگ و آهني پيچيد. سليم ، هم كلاس من در دوره علوم آزمايشگاهي ناگهان كلماتي نامفهوم از ته حلق خود رها كرد و به سمت تابلوي كوچكي در طرف چپ اتوبوس اشاره كرد. آه از نهاد همگيمان بلند شد. آنجا پادگان امام حسن سپاه بود.


داستان اعزام به خدمت هر كسي را كه ميشنوم صحبت از اعزام شبانه است و تازه فهميده ام كه راز اين كار استفاده از تاريكي شب و ايجاد رعب و جلوگيري از هرگونه واكنشهاي ناخواسته است. ما هم چاره اي جز پياده شدن و وارد شدن به پادگان نداشتيم. پشت دروازه بزرگ، يكي از پرسنل سپاه كه هيكل قوي و ورزيده اي داشت ما را به خط كرد و با فريادهاي بلند از ما خواست كه هر چيز تيزي اعم از چاقو و يا تيغ داريم تحويل بدهيم و پس از اطمينان از پاكسازي، راه را به ما به سمت داخل پادگان نشان دادند و آن سپاهي تنومند در تاريكي شب ناپديد شد.
هوا كاملا تاريك بود و در دوردستها گاهي كور سوي چراغي ديده ميشد. همين طور كه آرام پيش ميرفتيم چشمهاي ما كم كم به تاريكي عادت ميكرد و در آن ظلمات، كم كم پيكر جواناني را ميديديم كه بر روي زمين خوابيده بودند. ساعت حدود چهار صبح بود و هوا داشت روشن ميشد و هر چه روشنتر ميشد بچه ها با دهان بازتري به همديگر نگاه ميكردند. كوچكترين كلمه اي بين بچه ها رد و بدل نميشد. همه مات و مبهوت طوري كه در كابوسي ترسناك افتاده باشند بي هدف و بي اراده و روبوت وار گام برميداشتند. با روشن شدن هوا آن خيل عظيم جمعيت در حال خواب بيدار شدند و من بي اختيار به ياد فيلمهاي آمريكايي در مورد سياه پوستان كارتن خواب افتادم. از هر منطقه اي از ايران ميشد نمايندگاني در آنجا پيدا كرد از سياهان جنوب ايران تا چشم باداميهاي تركمن و كرد و ترك و عرب. فقط يك ساز دهني كم بود و يك گيتار شكسته تا تجسم من از كارتن خوابهاي آمريكا تكميل شود.
در آن محوطه ي عظيم تنها ساختماني كه ديده ميشد سازه ي عظيم كشيده اي بود كه بعدها فهميديم پيست اسب دواني و جايگاه تماشاچيان و متعلق به خاندان پهلوي بوده است. با استيصال كامل، مغموم و ناچار در گوشه اي در كنار سكويي تكيه داديم و در افكار خودمان غرق شديم. همگي گرسنه بوديم و چيزي براي خوردن نبود. شب گذشته گروهبان همراه ما با وجود تنخواهي كه در اختيارش گذاشته بودند شام درستي به ما نداده بود. صف كشيدن ديگران ما را به سمتي كشيد كه به طبقه ي اول پيست ميرسيد و در آنجا سالني بود كه غذا ميدادند و توانستيم لقمه اي صبحانه بخوريم.
هزاران نفر جوان، در بهترين سالهاي عمرشان در اين محيط، بلاتكليف، نيروي جواني شان هرز ميرفت و ما ده روز در چنين شرايطي عمرمان سپري شد. شبها بر روي زمين ميخوابيديم و اگر شانس مي آورديم پتوهاي خاك آلود كساني را كه به جاهاي ديگر يا جبهه هاي جنگ اعزام شده بودند از محوطه پيدا ميكرديم و بر روي خودمان ميكشيديم. روزها سايه باني نداشتيم و خورشيد سوزان اواخر تيرماه تهران دست و صورتمان را كباب كرده بود. من خودم آنقدر آفتاب و هواي خشك خورده بودم كه مرتب خون دماغ ميشدم. غذا اغلب كنسرو و يا غذاهاي آماده ي ديگري بود و صبحانه تكه ناني بود با پنير و يا مرباي يك نفره. آب خنك و چاي نداشتيم و براي فرو نشاندن عطشمان روزي در گوشه اي، دور از ديد مسئولان آتش كوچكي افروختيم و با حلب روغني كه پيدا كرده بوديم آب گرم كرديم و با چاي كيسه اي به خيال خودمان چاي نوشيديم. چايي كه آب آن نجوشيده بود و قطره هاي روغن بر روي آن شناور بود.
كاري براي كشتن وقت نداشتيم و روزي با سنگهاي كوچكي شروع به بازي «يه قل دو قل» كرديم و روزهاي بعد آنقدر در اين بازي تبحر پيدا كرده بوديم كه وقتي كسي شروع به بازي ميكرد سوختن او با كرام الكاتبين بود و بقيه ميبايست سرگرمي ديگري پيدا ميكردند. پرسنل پادگان معلوم نبود كجا هستند و آمد و رفت آنها را نمي ديديم. اصلا بين آن جمعيت كسي مشخصا ديده نميشد و ارتباط آنها با ما از طريق بلندگوهايي بود كه در جاي جاي محوطه نسب شده بودند. چهره همگي مان به سمت سياهان جنوب ايران ميل پيدا كرده بود و كم كم تقسيم افراد آهنگ سريعتري ميگرفت و عاقبت ما هم با چهره هايي آفتاب سوخته و موهايي خاك آلود و بهم ريخته و لباسهايي كثيف و بدني بو گرفته با وانتي به ترمينال غرب تهران و از آنجا به محل آموزش نظاميمان در تبريز اعزام شديم.

Sunday, April 13, 2008

پيشنهاداتي در شهر

از زماني كه لندرورم را از اردبيل به تهران آورده ام پيشنهادات(!) زيادي به ما شده است. خوش تيپي او هم براي ما شده درد سر! معمولا كساني در غياب من يادداشتهايي را در پشت شيشه ي او ميگذارند و از خريد گرفته تا تعويض تاير پهن با تايرهاي معمولي و غيره پيشنهاد ميكنند. ديشب پيشنهاد جالبي را در پشت شيشه اش گذاشته بودند كه قبلا مشابه آنرا نديده بودم و آن اينكه خواسته بودند در صورت تمايل براي استفاده از او به مدت سه جلسه در صحنه ي فيلمبرداري با شماره ي تلفن همراهي تماس بگيرم. بازي در فيلم براي او پيشنهاد جالبي است به شرط اينكه به بهانه ي فيلم در جلسه ي آخر منفجرش نكنند!

مقابل هتل رامسر

Sunday, April 6, 2008

چاق يا لاغر

مدتها بود كه لاغر بودن دختر هشت ساله ام مصيبتي شده بود براي ما و هر كسي توصيه اي ميكرد. داييهاي او از كانادا و آلمان و خاله اش از انگلستان مرتب انواع و اقسام ويتامينهاي تقويت كننده را با توصيه هاي ريز و درشت براي ما ميفرستادند و ماهها كاربرد اين داروها افاقه نميكرد. تا اينكه به فكر افتاديم دكتر متخصص اطفالي بيابيم كه فوق تخصص گوارش اطفال داشته باشد تا بلكه علت اين لاغري مشخص شود. به توصيه ي اين دكتر قرار شد با آندوسكوپي از معده و روده ي دخترم نمونه برداري كنند تا مشخص شود كه محتويات روده ي او به باكتري كامپيلوباكتر ججوناي (عامل ايجاد زخم معده) آلوده است يا اينكه او مبتلا به بيماري سلياك يا عدم تحمل گلوتن در نان است. با انجام آندوسكوپي كه البته بسيار براي دخترم آزار دهنده بود مشخص شد كه او احتمالا به بيماري سلياك مبتلا است و قرار شد با روش آزمايش و خطا و خوردن نان جو و يك رژيم سفت و سخت ببينيم تاثيري در افزايش وزن مشاهده ميكنيم يا نه. گلوتن در واقع پروتئيني است كه در دانه هايي مثل گندم به وفور وجود دارد و در واقع همان چيزي است كه در آرد گندم باعث كش آمدن خمير نان و محبوس شدن گاز دي اكسيد كربن در زير خمير و درست شدن اشكال حباب شكل بر روي نان لواش ميشود كه بعضيها به طور ژنتيكي قادر به هضم اين پروتئين نيستند (چيزي مثل كساني كه قند لاكتوز شير را نميتوانند هضم كنند). دختر بينواي ما مدتها نان برنجي ميخورد و حق نداشت خوراكيهاي خوشايندي مثل بستني يا شكلات را لب بزند. گوشت گوسفند برايش سم بود و ميوه هاي مورد علاقه اش بسيار خطرناك. اما بعد از ماهها باز هم تغييري در سايز دور شكم او ملاحظه نكرديم كه نكرديم! من كه خودم به اين نتيجه رسيدم كه دكتر متخصص گوارش باسواد اصلا وجود خارجي ندارد و توصيه هاي آنها اغلب بدون اساس و معيار علمي است. در هر حال ياد جمله اي از دكتر كيمياگر (متخصص تغذيه) افتادم كه به نظر او براق بودن موها بهترين نشانه براي كفايت تغذيه و كافي بودن مواد جذب شده از روده ها است چه كودك لاغر باشد چه چاق و دختر ما به لطف خدا سالم و سرحال و خندان با موهاي براق مشغول بازي و تحصيل و خوردن شكلات و بستني و خلاصه همه ي آن چيزهايي است كه دوست دارد.
هفته ي گذشته در يكي از خيابانهاي فرعي خيابان جمهوري تهران پي جاي پارك ميگشتيم و چون خيابانها شلوغ بود در جايي بين دو در خانه اي مجبور شدم لندرورم را تا حد ممكن نزديك ديوار پارك كنم و خودم از در ديگر پياده شوم و اميدوار بودم پس از خريد از در پشتي لندرور سوار شوم چرا كه در سمت راست لندرور از داخل بوسيله ي اهرمي قفل ميشود كه از بيرون با كليد امكان باز كردنش نيست. اما پس از برگشتن ، اتومبيل ديگري كه احتمالا صاحب آن از گشتن پي جاي پارك خسته شده بود پشت لندرور من با فاصله ي بسيار كمي مقابل در اتومبيل رو آن خانه پارك كرده بود و به اين ترتيب راه را براي سوار شدن من بسته بود. چاره اي نداشتيم جز صبر كردن تا برگشتن مالك آن اتومبيل. اما ما كه نميدانستيم بازگشت او چند ساعت طول خواهد كشيد. پس از دقايقي فكري به ذهنمان رسيد و آن استفاده از لاغري دخترم و عبور دادن او از فاصله ي چند سانتيمتري باز شدگي در عقب لندرور بود كه باعث نجات ما شد و به اين ترتيب براي چندمين بار به اين نتيجه رسيديم كه لاغر بودن آنطور كه ما فكر ميكنيم بد نيست و شايد بهتر باشد خودمان هم تا همين حد لاغر شويم!

Saturday, March 15, 2008

كاوه گلستان

در سالگرد بمباران شيميايي حلبچه و روستاهاي ايران در 25 اسفند سال 1366 كوتاه سخن ، ياد و خاطره ي زنده ياد كاوه گلستان فتوژورناليست بزرگ ايران گرامي باد . او كه در آن روز ، اولين عكسهاي خبري منتشر شده در سراسر جهان را برداشته بود ، به ياد مانده هاي خود را از حلبچه ، براي Guy Dinmore از روزنامه ي فاينانشال تايمز ، همانند توقف فيلم ، بر روي فريمي از تصاوير ، توصيف نموده بود و امروز ، بعد از بيست سال ، عكسهاي به يادگار مانده از او ، زبان گوياي اوست و ناگفته ، مثنوي مثنوي ، تشريح كننده ي جنايات آن روز باقي مانده است.

او در سيزدهم فروردين 1382 ، در 51 سالگي ، در يك ميدان مين در Kifri عراق ، در حاليكه به عنوان فتوژورناليست BBC مشغول تهيه ي گزارش تصويري بود ، بدرود حيات گفت. روانش شاد.

Wednesday, March 5, 2008

قصه هاي من و بابام

پست زمين و ساگان را كه مي خوانم و نوازش ملايم تارهاي ويولون توسط ايزاك پرلمن در موسيقي متن فيلم ليست شيندلر را كه گوش ميدهم و عكسي را كه در پست سينما 22 بهمن گذارده ام ميبينم به ياد محشري كه در دشت پشت سرمان در اين عكس در روز 25/12/1366 به پا بود مي افتم. ياد همه ي عزيزاني كه پير و جوان ، كودك و نوزاد ، زن و مرد ، نظامي و غير نظامي در برابر چشمان ما پرپر ميشدند و ما به تن سرد آنها مي رسيديم. ياد دكتر عليرضا اربابي پزشك دلسوز درمانگاه سپاه و هزاران ياد ديگر از اين روز تلخ. در آن روز، بمباران شيميايي با دو گاز خردل و اعصاب بود و دو آمپول آنتاگونيست آنها يعني آتروپين و توكسوگونين آمپولهايي بودند كه ما به خاطر محدوديت زماني بدون ضد عفوني تزريق ميكرديم. آن روز هر ثانيه به اندازه ي جان چند انسان ارزش داشت و دشتي انسان ، چشم اميدشان به ما بود. اگر ميرسيديم اميدي بود به يك زندگي، فقط در حد زنده بودن و دردمند بودن. و اگر نميرسيديم شايد رهايي از دردي و رنجي تا ابديت و نگاههايي اين چنين بر روي ما خشكيده بود. ياد اين گوشه از دد منشي هاي جنايتكاران تاريخ مرا ناخودآگاه به ياد كاريكاتوري از اريش اوزر كاريكاتوريست معروف «قصه هاي من و بابام» انداخت كه مردي را در حال ... بر روي ردي از علامت فاشيسم بر روي برف نشان مي داد. و جمله ي معروف او كه گفته بود : «هيملر با روزي 80 تا 100 اعدام سعي در تداوم كارش دارد و من اين را از تنگ شدن حلقه ي دوستانم متوجه مي شوم.»



در قصه هاي من و بابام هيچ كلمه اي ديده نميشود. اين نقاشيها بسيار جذاب ، خيره كننده و با احساس ترسيم شده اند. هركس مي تواند با ديدن آنها در ذهن خود داستان سرايي كند. ضمن اينكه بچه ها هم بدون كمك والدينشان مي توانند آنها را بخوانند. بچه هاي ايران هم بر پشت جلد مجله ي پيكشان از اين قصه ها بي نصيب نبوده اند. قصه هايي سراسر عشق و اميد همراه با مهر پدر به فرزند.




اريش اوزر در سالهاي خوش بودن با پسرش كريستين اين قصه ها را تصوير كرده بود و لحظات شيرين با هم بودن آنها در تمامي عكسهايشان به وضوح پيداست. اما همه چيز با به قدرت رسيدن هيتلر تغيير كرد. اوزر كه به خاطر تحريم كاري كمتر نشريه اي تقاضاي كار او را مي پذيرفت در مجله ي هفتگي NSDAP كاريكاتورهايي با مضمون مخالفت مردم آلمان با جنگ به تصوير ميكشيد. روش انتقادي او عواقب وخيمي براي او داشت و سرانجام در 28 مارس 1944 به همراه يكي از دوستانش دستگير شد. تاريخ محاكمه ي او ششم ماه مه سال 1944 بود اما او شب قبل از روز محاكمه در 41 سالگي به زندگي خود پايان داد و آن همه عشق زندگي با كريستين 13 ساله فرو پاشيد.


هاينريش هيملر كه پس از اتمام جنگ دومين قدرت نازي بود پس از كشتار ميليونها نفر انسان بيگناه در 23 ماه مه 1945 توسط نيروهاي بريتانيا دستگير شد و قبل از هر سوال و جوابي خودكشي كرد.

Monday, February 18, 2008

زمين و ساگان

ديروز دوست و همكار و همنام عزيزم آقاي شاهرخ مسعودي فر متني را برايم فرستاد كه حيفم آمد دوستان ديگر از آن بي بهره باشند و با تشكر فراوان از اين دوست هميشه سبزم آنرا با كمي ويرايش در اينجا بيان ميكنم :




اين عكسي است كه فضاپيماي وويجر از زمين گرفته است. عكسي كه زمين را در فضاي بيكران نشان ميدهد. كارل ساگان فضانورد آمريكايي، كتابي با همين عنوان نوشته است. در قسمتي از اين كتاب ميخوانيم :


« دوباره به اين نقطه نگاه کنيد. همين جاست. خانه اينجاست. ما اينجاييم. تمام کسانی که دوستشان داريد، تمام کسانی که می شناسيد، تمام کسانی که تابحال چيزی در موردشان شنيده ايد، تمام کسانی که وجود داشته اند، زندگی شان را در اينجا سپری کرده اند. برآيند تمام خوشی ها و رنج های ما در همين نقطه جمع شده است. هزاران مذهب، ايدئولوژی و دکترين اقتصادی که آفرينندگانشان از صحت آنها کاملا مطمئن بوده اند، تمامی شکارچيان و صيادان، تمامی قهرمانان و بزدلان، تمامی آفرينندگان و ويران کنندگان تمدن ها، تمامی پادشاهان و رعايا، تمامی زوج های جوان عاشق، تمامی پدران و مادران، کودکان اميدوار، مخترعان و مکتشفان، تمامی معلمان اخلاق، تمامی سياستمداران فاسد، تمامی «ابرستاره ها»، تمامی رهبران کبير، تمامی قديسان و گناهکاران در تاريخِ گونه ما، آنجا زيسته اند، در اين ذره غبار که در فضای بيکران در مقابل اشعه خورشيد شناور است. زمين ذره ای خرد در مقابل عظمت جهان است. به رودهای خون که توسط امپراتوران و ژنرال ها بر زمين جاری شده است، البته با عظمت و فاتحانه، بيانديشيد. اين خونريزان، اربابان لحظاتی از قسمت کوچکی از اين نقطه بوده اند. به بی رحمی های بی پايانی که ساکنان گوشه ای از اين نقطه توسط ساکنان گوشه ديگر (که از اين فاصله نميتوان آنها را از هم بازشناخت) متحمل شده اند بيانديشيد. چقدر اينان به کشتن يکريگر مشتاقند، چقدر با حرارت از يکديگر متنفرند. تمامی شکوه و جلال ما، تمامی حس خود مهم بينی بی پايان ما و توهم اينکه ما دارای موقعيتی ممتاز در پهنه گيتی هستيم به واسطه اين عکس به چالش کشيده می شود. سياره ما لکه ای گم شده در تاريکی کهکشانهاست. در اين تيرگی و عظمت بی پايان هيچ نشانه ای از اينکه کمکی از جايی برسد تا ما را از شر خودمان در امان نگاه دارد ديده نمی شود.
زمين تنها جای شناخته شده است که قابليت زيستن دارد. هيچ جايی نيست حداقل در آينده نزديک که گونه بشر بتواند به آنجا مهاجرت کند. مشاهدات بله استقرار هنوز نه. خوشتان بيايد يا نه زمين تنها جايی است که می توانيم روی پای مان بايستيم. گفته شده که فضانوردی تجربه ای است شخصيت ساز که فرد را فروتن می سازد. شايد هيچ تصويری بهتر از اين، غرور ابلهانه و نابخردانه نوع بشر را در دنيای کوچکش به نمايش نگذارد. برای من اين تصوير تاکيدی است بر مسئوليت ما در جهت برخورد مهربانانه تر ما با يکديگر و سعی در گرامی داشتن و حفظ کردن اين نقطه آبی کمرنگ يعني تنها خانه ای که تاکنون شناخته ايم.»