Love Dreams, Tears (Loris Tjeknavorian)

Wednesday, June 11, 2008

بداغ

هم دانشكده ي من در محوطه ي دانشگاه از خيابان منتهي به خوابگاه مي گذشت. خياباني كه پس از دو اوج پله مانند از تونلي از شاخ و برگ درختان زبان گنجشك عبور مي كرد. درختان زبان گنجشك شاخه هايشان را هرس طبيعي مي كردند و گهگاهي شاخه اي كوچك بر سر رهگذران مي افتاد. چمنهاي دو طرف مسير سبز بودند و مخملين و شاداب و بوته هايي اينجا و آنجا از ميان گستره ي سبز رنگ قد افراشته بودند. در پوشش طاق مانند درختان زبان گنجشك و سايه ي خنك آنها هوا لطيف بود و نسيمي خنك مي وزيد. عبور نسيم از لا به لاي شاخه ها هماهنگ ترين سمفوني دنيا را تصنيف مي كرد. زنبور ها خبرآمدن او را با شادي براي همديگر زمزمه مي كردند. پرندگان خوشحال بودند و هميشه نواهايي خوش از آنها در اين مسير سبز شنيده مي شد. عطر او با عطر گلهاي مختلف در مي آميخت و رايحه اي بهشتي در هوا پراكنده مي شد و پرندگان به وجد مي آمدند. شور حضور او و خراميدن او در اين باغ بهشت تك تك شاخه ها را به رقص وا مي داشت و او از ميان آن همه شور و عشق مي گذشت. گلها در قدمگاه او مي شكفتند و آسمان با آبي ترين رنگ دنيا رنگ آميزي مي شد. تك بوته ي بداغي ، تنهايي اش را از ياد برده بود و زماني گلي از گلهاي سفيد زيبايش را به دستهاي نوازش گر او داده بود تا خوشبوترين عطر دنيا را داشته باشد. زماني در زمستان قدمهاي او بر روي برف زيباترين نقاشي دنيا را تصوير كرده بود. چشمهايش وسعت ترنم نوازش بود. او شيرين ترين روياي دنيا بود. او لطيف بود و ملايم.
سالها بوديم تا آخرين بار تلخ. سالهايي ديگر تلخي از ياد رفت و سراسر شيريني ياد او لحظه لحظه حضور مرا در دانشگاه روشني بخشيد و اين چنين شد كه علاوه بر اينكه عاشق درس بودم ، دانشگاه براي من ديدني ترين گردشگاه دنيا شد و انتهاي دلتنگيهاي من دانشگاه بود.

2 comments:

علی said...
This comment has been removed by a blog administrator.
Shahrokh Farahmandrad said...
This comment has been removed by the author.