Love Dreams, Tears (Loris Tjeknavorian)

Thursday, October 16, 2008

عصاي سفيد

ديروز بيست و چهارم مهرماه مصادف با پانزدهم اكتبر روز جهاني نابينايان بود. ياد فيلم «رنگ خدا» ساخته ي به ياد ماندني ديگري از مجيد مجيدي افتادم. «رنگ خدا» چهارمين ساخته ي مجيد مجيدي و بهترين فيلم او تا آن سال يعني 1377 بود كه با شروع نمايش در 28 مهر 1378 با استقبال بسيار تماشاگران روبرو شد و تنها در دو سينماي تهران به فروش استثنايي 133 ميليون تومان رسيد.


در اين فيلم محمد دانش آموز هشت ساله اي است كه در مدرسه نابينايان تهران درس مي خواند. پس از يك سال همراه پدر به زادگاهش ، روستايي در ارتفاعات شمال و نزد مادر بزرگ و دو خواهر خردسالش باز مي گردد. اين بازگشت ، دوران برداشتهاي او از طبيعت و هستي است. دوراني كه پدر از آن غافل است. پدر در آستانه ي ازدواج است و نمي داند با محمد چه كند. محمد در اعتراض به پدر در موقعيت هاي خطرناكي قرار ميگيرد.
رنگ خدا، رنگي است كه به خصوص در صحنه ي پاياني فيلم ميتوان به خوبي آن را حس كرد:

صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدونَ (سوره بقره - آيه 138)

اين است نگارگرى الهى و كيست‏خوش‏نگارتر از خدا و ما او را پرستندگانيم

Sunday, October 12, 2008

فقر باشكوه

قبلا در يكي از پست هايم در مورد «رضا ناجي» و فيلم «آواز گنجشكها» نوشتم. چندي است كه اكران اين فيلم فراموش نشدني آغاز شده است و اولين نشست پرسش و پاسخ اين فيلم در تاريخ شانزدهم مهرماه در تالار فردوسي دانشگاه تهران برگزار شد. در اين نشست كه «مجيد مجيدي» كارگردان پرآوازه ي ايران همراه با «رضا ناجي» برنده ي «خرس نقره اي» جشنواره ي فيلم برلين حضور داشتند ، به پرسشهاي دانشجويان در مورد اين فيلم پاسخ داده شد.


مجيد مجيدي در اين نشست گفت: دانشجويان هرچه كه دارند با خلوص كامل نشان دهند و مي‌توانند در هر حركتي پيشتاز بوده و در روند هنري كشور هم بسيار موثر باشند. من به فيلم‌سازي هيچ‌وقت به عنوان شغل و پيشه نگاه نكردم و هميشه از دغدغه‌هايم بوده و از همان روزهاي اول هم به عنوان يك تكليف قلمداد كرده بودم. وي ادامه داد: با اين نيت وارد سينما شدم كه مسير تازه‌اي را باز كنم و خدا كمك كرد و توانستم به عهدي كه بسته بودم پايبند بمانم و اميدوارم در آينده هم به همين شكل باشد. مجيدي با بيان اين‌كه فيلم‌هاي من از يك بستر اجتماعي و دروني شروع مي‌شود و به قصه‌اي دروني مي‌رسد تصريح كرد: همه عناصر فيلم كاركرد مضموني پيدا مي‌كنند و يكي از دغدغه‌هاي هميشگي من موضوع انسان است. هميشه يكي از دغدغه‌هايم فضاي شهر و شهرنشيني بوده كه آفت‌هاي زيادي دارد و همه را به تسخير فضاي زندگي‌اش درمي‌آورد و اين تعلق خاطرها منجر به ساخت «آواز گنجشك‌ها» شد. وي افزود: آدم‌هايي كه به ظاهر در حاشيه بودند اما متن اصلي جامعه بودند ، چيزي كه اساس انقلاب را شكل داد و برگرفته از اين آدم‌هاي كوچه و بازار بود . اين فيلم بهانه‌اي بود براي نشان‌دادن ارزش‌ها و حقيقت‌هايي كه گم شده است. اين كارگردان درباره شكل‌گرفتن ايده اين فيلم با بيان اين‌كه عمده قصه و موضوعاتش را از جامعه گرفته ‌است اظهار داشت: براي اين‌كار هم به مزرعه شترمرغ رفته بودم و با ديدن يكي از كارگرهاي آن‌جا شخصيت «كريم» در ذهنم شكل بست. شخصي كه بسيار شفاف بود و هميشه فكر مي‌كردم اين آدم با اين روح لطيف اگر وارد فضاي شهري شود چه اتفاقي مي‌افتد. وي در پاسخ به پرسشي درباره نام فيلم گفت: گنجشك آواز و زيبايي ندارد و آن‌چه كه زيباست، مناعت طبع اين پرنده است كه «كريم» هم به همين گونه است و علي‌رغم ظاهرش اما باطن زيبايي دارد و دوست داشتم اين پارادوكس در نام فيلم باشد. مجيدي در پاسخ به سوال ديگري درباره نشان‌دادن فقر در فيلم‌هايش اظهار داشت: در طول اين سال‌ها نقدهاي بسياري در اين خصوص مطرح شده است و خيلي‌ها معتقدند اين سياه‌نمايي باعث موفقيت فيلم در خارج از كشور مي‌شود، اما اگر نشان‌دادن فقر باعث توفيق يك فيلم شود كافي است به افغانستان، پاكستان و هند رفت و آن‌جا فيلم گرفت. اگر هم بگوييم ايران زير ذره‌بين است كه آن هم موضوعي نخ‌نما شده است. وي ادامه داد: الآن در همه ارتباطات مي‌توان با يك دكمه به آن‌سوي دنيا وصل شد و ديگر اين‌چيزها خيلي عنصر جذابي براي خارجي‌ها محسوب نمي‌شود. فقري كه در فيلم‌هاي من هست شرمنده و ذليل نيست و اصالت ندارد و اگر هست فقر باشكوهي است.
براي خواندن ادامه ي اين گفتگو اينجا كليك كنيد.

Wednesday, October 8, 2008

آبخيزداري و دكتر كاظمي

در بين مباحث متنوع و پراهميت درس ديمكاري ، مديريت آبخيز و نحوه ي كنترل ورودي و خروجي يك حوزه آبخيز و به طور كلي آبخيزداري (Watershed Management) اهميت ويژه اي دارد.

پروفسور حمدالله كاظمي علاوه بر تدريس بخشي از درس ژنتيك (ژنتيك جمعيت) همراه با دكتر مصطفي وليزاده و درس زراعت غلات ، زحمت آموزش درس ديمكاري ما را نيز در دوره ي ليسانس به عهده داشت. در بخشي از واحد عملي درس ديمكاري ، روزي براي بازديد از حوزه ي آبخيز «تيكمه داش» مابين شهرهاي بستان آباد و ميانه ، سفر كوتاهي به اين ناحيه داشتيم و دكتر كاظمي با حوصله ي تمام در مورد آبخيزداري براي ما توضيح مي داد. برخي توضيحات ايشان در اين سفر مبناي بسيار خوبي براي آموخته هاي من در مورد گردش آب در طبيعت بود كه تا سالها بعد حتي در نگارش پايان نامه ي فوق ليسانس نيز برايم مشكل گشا بود. دكتر كاظمي پس از سالها تدريس و تحقيق در دانشكده ي كشاورزي دانشگاه تبريز ، پس از بازنشستگي ، در حال حاضر در دانشكده ي كشاورزي دانشگاه آزاد تبريز همچنان مشغول آموزش هستند. نفس گرمشان پاينده باد.


در محضر اساتيد گروه زراعت و اصلاح نباتات دانشگاه تبريز ايستاده از راست به چپ : عليرضا مطلبي آذر ، مهران غياثوند ، خودم ، فرزاد جاويدفر ، رامين رافضي ، اكبرعلي اكبرپور ، سهراب سراجي مكري .


نشسته از راست به چپ : شاهين راضيان عرب ، دكتر هوشنگ آلياري ، دكتر حمدالله كاظمي ، دكتر سعيد اهري زاد و محمدباقر دباغي.

Tuesday, October 7, 2008

تاتوره و آسم

در بين گياهان دارويي مختلف با اثرات شگفت آور و متفاوت نميدانم چرا تاتوره هميشه مرا به ياد دكتر رضا اميدبيگي استاد درس گياهان دارويي ما در دوره ي فوق ليسانس مي اندازد. شايد بهترين دليل آن اين است كه او ارتباط جالبي بين آلكالوئيدهاي تاتوره و درمان آسم پيدا كرده بود كه سابقه ي قبلي نداشت و بسيار سخت گيرانه پيگير تهيه و توليد سيگارهايي با برگهاي خشكيده ي تاتوره عوض توتون بود كه شايد به دليل ظاهر قضيه كه در هرحال مشابه تدخين سيگارهاي معمولي بود به جايي نمي رسيد. تاتوره كه به زبان آذري به آن بات بات ميگويند علف هرزي است كه مخصوصا در مزارع پنبه ي پارس آباد مغان به علت شباهت ظاهري و شباهت دوره رشد آن با گياه پنبه بسيار دردسر ساز و مشكل آفرين است. از همان كودكي در سفرهاي ما به گيلان و مازندران بوته هاي فراواني از اين گياه را در حاشيه ي جاده و ساحل دريا مي ديدم و با شاخ و برگ انبوه و گلهاي شيپوري سفيد رنگ و بزرگي كه داشت برايم جالب بود.


تاتوره با نام علمي Datura innoxia گياهي است از تيره ي Solanaceae (سيب زميني) و بومي آمريكا. ساقه و برگهاي اين گياه با كركهاي خاكستري نرم و كوتاه ، ظاهري متمايل به رنگ خاكستري به گياه داده است كه با ايجاد خراش بر پيكر گياه ، بويي مشابه كره ي بادام زميني تند شده از آن به مشام ميرسد. البته گلهاي سفيد رنگ شيپوري اين گياه كه گاهي طول آنها به 19 سانتيمتر ميرسد با 10 دندانه ي كناري در گونه ي innoxia بوي مطبوعي به هنگام شكفتن در شب دارند. ميوه ، كپسول تخم مرغي شكل خارداري است به قطر 5 سانتي متر كه به هنگام رسيدن با شكافهايي مشابه ميوه ي پنبه باز شده و بذرهاي تيره رنگي را به بيرون پخش ميكند. D.innoxia مشابه ساير گونه هاي Datura حاوي آلكالوئيدهاي سمي شامل آتروپين ، هيوسين (اسكوپولامين) و هيوسيامين است. هيوسين همان تركيبي است كه به صورت داروي هيوسين يا بوسكوپان براي درمان دل پيچه ها و كرامپهاي حفره ي شكمي به كار برده مي شود و اين اثرات دارويي در گونه ي D.metel در قرن يازدهم ميلادي توسط ابوعلي سينا توصيف شده است. بذرها و به طور كلي تمام قسمتهاي گياه در صورت بلع به خاطر وجود همين آلكالوئيدها توهم زا بوده و در صورت مصرف به مقادير زياد باعث مرگ مي شود.

Saturday, October 4, 2008

كوچك و بزرگ

چهارشنبه ي هفته ي گذشته روز دهم مهرماه مصادف با اول اكتبر روز جهاني سالمندان بود. دوست سالمندي ميگفت : « من چهار فرزندم را در تنها اتاق منزل كوچكم بزرگ كردم. اكنون آنها در چهار منزل بزرگ خود يك اتاق كوچك براي من ندارند »

استانلي لورل و اليور هاردي كه سالها جهاني را خنداندند و مي خندانند در واپسين سالهاي زندگاني خود

Wednesday, September 24, 2008

دنياي گياهان 3


آفتابگردان با نام علمي Helianthus annuus گياهي است يك ساله (annuus به معني يك ساله) در تيره ي Asteraceae (مركبان) و بومي آمريكا. مجموعه اي از گلچه ها به صورت متراكم در طَبَق بزرگي كنار هم قرار گرفته و قطر طَبَق گاهي تا 30 سانتي متر و ارتفاع ساقه تا 3 متر ميرسد. گلچه هاي داخل طَبَق در يك الگوي دايره اي ، گرد هم آمده اند. به طور معمول هر گلچه نسبت به گلچه ي ديگر با يك زاويه ي طلايي تقريبي (137.51 درجه) قرار گرفته به طوري كه يك الگوي دوار متقاطع شامل تعدادي قوسهاي راست گرد و چپ گرد پشت سر هم را بوجود آورده است. تعداد اين قوسها از الگوي اعداد فيبوناچي پيروي ميكنند. در سري اعداد فيبوناچي اولين عدد صفر و دومين عدد يك است. اعداد بعدي هر يك از جمع كردن دو عدد قبلي به دست مي آيند و به اين ترتيب سري اعداد به صورت 0 ، 1 ، 1 ، 2 ، 3 ، 5 ، 8 ، 13 ، 21 ، 34 ، 55 ، 89 ، 144 ،233 و ... ساخته ميشود. تعداد قوسهاي راست گرد و چپ گرد در طَبَق آفتابگردان دو عدد متوالي اعداد فيبوناچي است. به طور معمول در طَبَق آفتابگردان مطابق سري اعداد فيبوناچي 34 قوس در يك جهت و 55 قوس در جهت ديگر ديده ميشود. گاهي 55 قوس در يك جهت و 89 قوس در جهت ديگر و در طَبَقهاي بزرگتر 89 قوس در يك جهت و 144 قوس در جهت ديگر ديده شده است. مدل رياضي تجمع گلچه ها در طَبَق آفتابگردان توسط H. Vogel در سال 1979 پيشنهاد شده است. اين الگو در مختصات قطبي و طبق روابطي پيشنهاد شده كه با در نظر گرفتن آنها و با استفاده از شماره ي گلچه يا دانه ، فاصله ي آن از مركز و زاويه ي استقرار آن نسبت به گلچه يا دانه قبلي يا بعدي مشخص ميشود. زاويه ي بين گلچه هاي متوالي همان زاويه ي طلايي (137.51 درجه) است.

گرايش گل آفتابگردان به سمت نور خورشيد از موارد جالب توجهي است كه هليوتروپيسم ناميده ميشود و نام آفتابگردان هم به خاطر همين خاصيت انتخاب شده است. گلهاي جوان آفتابگردان در مرحله غنچه و در زمان طلوع آفتاب به سمت شرق قرار دارند. در طول روز اين گلها حركت خورشيد را از شرق به غرب دنبال ميكنند و در طول شب به اميد طلوعي ديگر به سمت شرق باز ميگردند. اين حركت هماهنگ گلها در يك مزرعه ي آفتابگردان بسيار ديدني است. اين خاصيت گلهاي جوان توسط اختلاف در فشار تورمي سلولهاي Pulvinus (قطعه قابل ارتجاعي از ساقه كه درست در زير گل قرار دارد) صورت ميگيرد.

Thursday, September 18, 2008

خاطرات قيرگون من 3

نبش ميدان نفت كرمانشاه از تاكسي پياده شدم و كرايه ي تاكسي را دادم. همين كه سرم را چرخاندم با نيم نگاهي به آسمان دو فروند ميراژ عراقي را در فاصله ي چند كيلومتري خودم سراب وار ديدم و شليك گلوله هاي پدافند هوايي پالايشگاه كرمانشاه آغاز شد. مردم از وحشت هر يك به گوشه اي پي پناهگاهي مي دويدند. جوي آبي نزديك من نبود و به ناچار با ساك برزنتي ام در خلاف جهت پالايشگاه شروع به دويدن كردم و بالاخره به داخل گودالي كه ظاهرا براي تعمير خطوط لوله كشي در آن حوالي كنده بودند پريدم. ارتفاع گودال نسبتا زياد بود و من به صورت خميده در آن ايستاده بودم و گاهي با نگراني به سمت پالايشگاه سرك ميكشيدم. بمباران پالايشگاه آغاز شده بود و توپهاي Oerlikon و Shilka با تمام توان در حال شليك بودند. صداي انفجار راكتها و بمبهاي رها شده از جنگنده ها همراه با غرش شليك توپهاي پدافند ، صداي داد و فرياد مردم را بلعيده بود. دود غليظي از پالايشگاه بلند شده بود و بوي اشتعال نفت با بوي باروت آميخته بود. ناگهان سري ممتدي از گلوله ها در برخورد با يكي از ميراژها آن را به آتش كشيد و خلبان آن به ناچار خود را به بيرون پرتاب كرد و هردو آرام آرام جايي در حوالي كرمانشاه به زمين رسيدند و ميراژ دوم جان سالم به در برد. توپهاي Oerlikon دست بردار نبودند و با اطمينان از عبور ميراژ دوم از برد گلوله هايشان كم كم ساكت شدند. صداي انفجارهاي پي در پي از پالايشگاه به گوش ميرسيد و صداي آژير كاميونهاي آتش نشاني و آمبولانس در فضا پيچيده بود. مردم كه هر يك به گودالي پناه برده بودند كم كم از پناهگاههايشان خارج شدند. آرامش شهر در هم ريخته بود و مرتب اتومبيلهاي امداد و آمبولانس در تردد بودند. من هم آرام آرام به سمت ميدان آزادي شروع به راه رفتن كردم و در همان حين كارت پايان خدمتم را كه همان روز گرفته بودم وارسي مي كردم كه مبادا از جيبم افتاده باشد. دو ساعت بعد زماني كه با اتوبوس تهران از حوالي ميدان نفت مي گذشتيم پالايشگاه همچنان در آتش مي سوخت و اين آخرين تصويري است كه من از كرمانشاه به ياد دارم.