Love Dreams, Tears (Loris Tjeknavorian)

Tuesday, August 19, 2008

دنياي گياهان 2

بادام زميني با نام علمي Arachis hypogaea بومي آمريكاي جنوبي ، مكزيك و آمريكاي مركزي و از تيره ي حبوبات يا Fabaceae است. گياهي است علفي يك ساله كه تا ارتفاع 50 سانتيمتري رشد ميكند. برگها متقابل و داراي چهار برگچه (دو جفت متقابل) و بدون برگچه ي انتهايي است. اين خصوصيت بادام زميني در معدود گياهان ديگري مثل ميموزا يا گياه حساس ديده ميشود و اغلب قريب به اتفاق گياهان اين تيره برگچه ي انتهايي دارند (مركب فرد). هر برگچه 1 تا 7 سانتيمتر طول و 1 تا 3 سانتيمتر عرض دارد. گلها به طول 2 تا 4 سانتيمتر شكل كلي گلهاي لوبيا را دارند و بر روي متن زرد رنگ آنها رگه هايي به رنگ قرمز ديده ميشود. گلها بالاي سطح زمين بارور ميشوند و بعد از پژمرده شدن ، پايه ي آنها (پديسل) بلند شده به سمت زمين خم ميشود و تخمداني را كه در آينده به ميوه تبديل خواهد شد به عمق چند سانتيمتري زمين مي راند. اين طبيعت گياه بادام زميني براي رشد ميوه ها و نهايتا دانه هاي خوراكي آن به دو دليل كاملا ضروري است يكي اينكه پوسته ي چوبي و چروك خورده ي غلاف در جذب مواد غذايي مشابه ريشه و اختصاصا براي رشد دانه ها نقش دارد و ديگر اينكه براي كامل شدن ميوه شرايط تاريكي در زير زمين الزامي است. به همين خاطر چنانچه به طريقي از ورود ميوه به محيط زير خاك جلوگيري شود ميوه ها به همان صورت ابتدايي و رشد نيافته باقي خواهند ماند. همچنين به همين دليل خاك مناسب رشد بادام زميني حتما بايد خاكي با بافت سبك (لوم شني) و حاوي مواد آلي زياد باشد تا ميوه ها به راحتي به قعر خاك فرستاده شوند. با رشد بذر در داخل ميوه پوشش آن به تدريج از رنگ سفيد به قهوه اي متمايل به قرمز تغيير پيدا ميكند.

بادام زميني براي رشد به پنج ماه آب و هواي گرم و سالانه 500 تا 1000 ميليمتر بارندگي يا معادل آن آب آبياري نياز دارد (يعني شرايطي مشابه آب و هواي حوالي لاهيجان و آستانه اشرفيه كه محل اصلي كاشت بادام زميني در ايران است). غلافها 120 تا 150 روز بعد از كاشت بذر مي رسند. اگر محصول خيلي زود برداشته شود غلافها نارس خواهند بود و اگر دير برداشت شود غلافها از پايه جدا شده و در خاك باقي مي مانند. برداشت بادام زميني در دو مرحله انجام ميشود. ابتدا ماشين برداشت ، برشي درست در زير سطح غلافها در خاك ايجاد ميكند سپس بوته را از خاك بيرون كشيده و مي تكاند. در مرحله بعد بوته ها به صورت وارونه بر روي زمين قرار داده ميشوند تا غلافها از آلودگي دور باشند و در ضمن با اين كار غلافها به تدريج خشك شده و طي 2 تا 3 هفته رطوبت آنها به كمتر از يك سوم رطوبت اوليه شان ميرسد. بعد از اين مدت غلافها از بقيه ي بوته ها جدا ميشوند.

Tuesday, August 12, 2008

دنياي گياهان 1

بائوباب نام معمولي جنس Adansonia و از تيره ي پنيرك ( Malvaceae ) است كه هشت گونه ي درختي دارد. شش گونه از اين جنس ، بومي ماداگاسكار، يك گونه بومي سرزمين اصلي آفريقا و يك گونه بومي استراليا است و به همين خاطر درخت ملي ماداگاسكار محسوب ميشود. گونه موجود در آفريقا در ماداگاسكار هم ديده ميشود اما بومي اين كشور نيست.


گونه هاي بائوباب تا ارتفاع 30 متر رشد ميكنند و قطر تنه ي آنها به 11 متر ميرسد. نمونه اي در آفريقاي جنوبي بزرگترين نمونه ي زنده ي موجود است كه محيط تنه ي آن 50متر و قطر متوسط آن 15 متر است. بعضي از اين درختان هزاران سال عمر كرده اند و با توجه به اينكه مشابه درختان ديگر حلقه هاي رشد سالانه ندارند با استفاده از زمانيابي كربن راديواكتيو عمر آنها مشخص مي شود. به اين ترتيب نمونه هايي از اين درخت با عمر حدود شش هزار سال نيز يافت شده است. بائوباب در داخل تنه ي بادكرده ي خود تا 120 هزار ليتر آب ذخيره ميكند تا در شرايط خشكي ، تحمل بي آبي سخت را داشته باشد و در چنين شرايطي با خزان برگها ، اتلاف آب را نيز به كمينه ي مقدار خود ميرساند. با ريختن برگها ، شاخه ها شباهت زيادي به ريشه پيدا ميكنند و به همين خاطر بائوباب به « درخت وارونه » نيز معروف است. در افسانه هاي آفريقا چنين آمده است كه بعد از خلقت به هر جانور درختي داده شد تا بكارد و كفتار ، درخت بائوباب را وارونه كاشت!
گونه ي A.digitata در ساخت درختچه هاي تزييني و مينياتوري ژاپني معروف به Bonsai كاربرد دارد. در كشورهايي مثل مالاوي ، زيمبابوه و ساحل عاج برگها معمولا به عنوان سبزي و به صورت تازه و يا پودر خشك مصرف ميشوند. ميوه ها ، ويتامين C بيشتري نسبت به مركبات دارند و ميزان كلسيم شير گاو را افزايش ميدهند.
Rafiki ميمون انسان نماي عاقل و پير در كارتن شيرشاه نيز بر روي يك درخت بائوباب زندگي ميكرد!

Monday, July 28, 2008

يك اشتباه ساده

واگن مترو خيلي شلوغ بود. در يكي از ايستگاهها مردي به زور سوار شد و لحظه اي بعد دادش به هوا رفت كه آقا چرا مواظب نيستي! نگاهم را برگرداندم پسر جواني به او گفت : « شما بايد مواظب باشيد ». مرد در حالي كه هنوز به صورت او نگاه نكرده بود گفت : « مگر شما نمي بينيد؟ » پسر جوان پاسخ داد : « نه » و او كه نابينا بود واقعا نديده بود.

نمايشگاه حجم سفال با عنوان آب ، خاك ، زيتون در نگارخانه ي آتشزاد (كاري از پيمانه روشن زاده)


ياد حكايتي افتادم در مورد روشندلي كه به دستي كاسه ي ماستي و به دستي ديگر چراغي گرفته بود. رندي به او رسيد و با طعنه گفت : « توكه نابينايي چرا چراغ به دست گرفته اي؟ » و او با پوزخندي گفت : « اين چراغ را به خاطر كوردلاني چون تو به دست گرفته ام كه نزنند و كاسه ي ماستم را نريزند! »

Sunday, July 20, 2008

چرخه كربس و دكتر محبوب

چرخه ي اسيد سيتريك يا چرخه ي اسيد تري كربوكسيليك يا چرخه ي كربس يك سري واكنشهاي بيوشيميايي كاتاليز شده با آنزيمها است كه در موجودات هوازي با مصرف اكسيژن موجب تبديل قندها ، چربي ها و پروتئينها به دي اكسيد كربن و آب و آزاد شدن انرژي ميشود. اجزا و واكنشهاي چرخه ي اسيد سيتريك اولين بار توسط هانس كربس (1981-1900) پزشك و بيوشيميست آلماني انگليسي و آلبرت زنت گيورگي (1986-1893) فيزيولوژيست مجارستاني (برنده ي جايزه نوبل سال 1937 در رشته ي فيزيولوژي يا پزشكي) مورد بررسي قرار گرفته است.

پروفسور هانس كربس

كربس بيشتر به خاطر كشف دو چرخه ي متابوليك مهم يعني چرخه ي اوره و چرخه ي اسيد سيتريك شناخته شده است كه اولي ، اولين چرخه ي متابوليك كشف شده و دومي مهمترين و يكي از پيچيده ترين ترادفهاي كليدي واكنشهاي بيوشيميايي براي توليد انرژي در سلولهاي زنده ي هوازي است. كربس به خاطر تحقيقات وسيع در بررسي مراحل و اجزاي چرخه ي اسيد سيتريك در سال 1953 شايسته ي دريافت جايزه ي نوبل در رشته ي فيزيولوژي و يا پزشكي شناخته شد و نام اين چرخه به افتخار او به نام چرخه ي كربس ثبت شد.


چرخه ي اسيد سيتريك (كربس)

چرخه كربس از آموخته هاي بسيار ضروري براي هر دانشجويي است كه سر و كار او با موجودات زنده است و از اين نظر به ويژه دانشجوي رشته ي كشاورزي در مقابل واكنشها و چرخه هاي پيچيده ي فوتوسنتز در ذخيره ي انرژي خورشيدي بايد درك درستي از واكنشهاي آزاد كننده ي انرژي در چرخه ي كربس داشته باشد. من خودم با اينكه در دوره ي علوم آزمايشگاهي نه واحد بيوشيمي با استادهاي ارجمندي چون آقاي دكتر انوري و خانم و آقاي دكتر ابوالفتحي گذرانده بودم هرگز چنين درك درستي نداشتم تا اينكه افتخار شاگردي دكتر سلطانعلي محبوب استاد درس بيوشيمي عمومي در دوره ي ليسانس كشاورزي را پيدا كردم. دكتر محبوب متولد سال 1323 در مشكين شهر بود و پس از تحصيل در رشته ي پزشكي ، دكتراي تخصصي خود را در گرايش بيوشيمي تغذيه در سالهاي 1344 تا 1347 از دانشگاه سوربن فرانسه اخذ نموده بود. او استاد دانشكده داروسازي دانشگاه تبريز بود. كلاسهاي درس او بسيار پويا ، زنده و پر جنب و جوش بود. احساس خستگي در كلاس او مفهوم نداشت. رواني و سليسي و شيوايي تدريس او بي نظير بود. تبحر او در تدريس درس بيوشيمي به خصوص مراحل چرخه كربس از دانسته هاي فراوان او در اين مورد سرچشمه ميگرفت كه از آنجا بر روي تخته سياه جاري ميشد و درك ما از چرخه ي پيچيده ي كربس به نقاشي بي بديلي پر از نقش و نگار زيبا تبديل شده بود.

دكتر سلطانعلي محبوب

پروفسور سلطانعلي محبوب مشاغل و سمتهاي بسيار گوناگوني در دانشكده ها ، كميته ها ، شوراها ، وزارتخانه ها ، هياتها و مراكز تحقيقاتي مختلف علاوه بر فعاليتهاي آموزشي داشته و دارند و از جمله مهمترين جوائز و نشانهاي متعدد دريافتي ايشان جايزه علمي قرن بيست و يكم و دريافت نشان مربوط به 2000 دانشمند برجسته ي دنيا در قرن بيست و يكم از IBC انگلستان است.

Monday, July 14, 2008

خاطرات قيرگون من 2

در ميدان نفت كرمانشاه از آمبولانس گل ماليده ي جبهه پياده شدم. در گوشه ي ميدان دكه ي روزنامه فروشي توجهم را جلب كرد و چشمانم بر روي تيتر آخرين شماره ي ماهنامه ي دانشمند خيره ماند:

"ركورد اقامت در فضا شكسته شد، 104 روز زندگي در فضا"

من هم دقيقا 104 روز بود كه به مرخصي نرفته بودم. ساك برزنتي ام را بر روي شانه ام انداختم و به سمت ميدان آزادي قدم برداشتم. زندگي عادي مردم جريان داشت. من براي رفتن به اردبيل بايد اول به تبريز يا تهران ميرفتم و با اولين اتوبوس به سمت تبريز راهي شدم.


ميدان آزادي يا گاراژ كرمانشاه

دو هفته بعد به هنگام بازگشت ، حدود نيمه هاي شب در ميدان آزادي كرمانشاه از ميني بوسي پياده شدم. شهر تاريك بود و سطح خيابانها از تكه هاي آجر و سنگ و خاك پوشيده شده بود. شهر تقريبا خالي از سكنه شده بود و گاهي جايي دورتر حركت اتومبيلي نظامي ديده ميشد. كسي در خيابانها نبود. عراق شهرهاي ايران و از جمله كرمانشاه را شديدا بمباران كرده بود. بهت زده ساكم را به دوش كشيدم و بي هدف به سمتي حركت كردم. ساعت از نيمه ي شب گذشته بود و من جايي براي اقامت شبانه سراغ نداشتم. اگر ميتوانستم خودم را به يكي از قرارگاهها يا بيمارستانهاي سپاه برسانم ميتوانستم تا فردا صبح بمانم و سپس با آمبولانس بيمارستان صحرايي به جبهه برگردم. راه طولاني بود و پاي پياده پيمودن آن كار مشكلي بود. هوا سرد بود و زيپ اوركت سربازيم را تا آخر بسته بودم. بارهاي قبل وقتي صبح زود به كرمانشاه ميرسيدم تنها جاي گرمي كه سراغ داشتم گرمابه اي بود در نزديك ميدان آزادي كه تا سپيده دم اقامتگاه من بود اما اين بار گرمابه اي در كار نبود و تازه ساعت يك بامداد شده بود. همين طور كه در افكارم پي جايي بودم كسي صدايم زد:
- برادر! برادر! با شما هستم اگر پي جايي هستيد كه شب را بمانيد مسجد تركها چند خيابان آن طرف تر براي شما باز است.
كه بود نميدانم فقط امتداد اشاره ي انگشت او را در چند خيابان پيمودم تا در كوچه اي به مسجد تركها رسيدم. مسجد نسبتا بزرگي بود. كسي مانع ورود كسي نبود و صرف به تن داشتن لباس نظامي براي ورود به آنجا كافي بود. زير گنبد مسجد صدها نفر سر بر روي ساك و يا اوركتشان گذاشته و خوابيده بودند. پوتينم را از پا درآوردم و آرام در بين آن خيل جمعيت جايي براي نشستن پيدا كردم. جا براي دراز كشيدن نبود. در اين فكر بودم كه اگر گراي آنجا را به عراقي ها داده باشند چه فاجعه اي خواهد شد. همين طور كه به ساك برزنتي ام تكيه داده بودم پلكهايم سنگيني كرد و آرام به خواب رفتم.

Monday, July 7, 2008

لوليوم و دكتر بيرنگ

مقايسه ي Lolium temulentum (شكل A) با Elymus arenarius (شكلB)

روزگاري نمي دانم چرا به يكي از كلاسهاي درس علفهاي هرز در دوره ي ليسانس كشاورزي نرسيده بودم و از بخت بد من در همان جلسه يكي از مشكلترين مباحث مربوط به تيره ي Poaceae توسط مهندس مهرداد شمالي توضيح داده شده بود. گياهان تيره ي Poaceae شباهت زيادي به يكديگر دارند و تشخيص آنها از يكديگر و حتي بعضي از گياهان تيره اي ديگر مثل Gramineae كار بسيار مشكلي است. من حتي اگر توضيحاتي را كه هم دوره اي هايم نوشته بودند مي خواندم تا وقتي خود گياهان را نمي ديدم چيزي متوجه نمي شدم. چاره اي نداشتم جز رفتن به هرباريوم دانشكده و امانت گرفتن و ديدن اين گياهان. اولين باري بود كه به هرباريوم مي رفتم. مسئول هرباريوم ما در دانشكده ، خانم دكتر نويده بيرنگ بود. گياهاني را كه مي خواستم تحويل گرفتم و بر روي ميزي كه براي بررسي نمونه ها بود نشستم و در وقت محدودي كه داشتم چهار تصوير از چهار گونه ي مختلف جنس Lolium به صورت ساده ترسيم كردم. اين كار براي من مشكل نبود اما ظاهرا سخت مايه تعجب دكتر بيرنگ شده بود به طوري كه همين نقاشيهاي من باعث شد او كليد اطاق شخصي خود را كه در مجاورت اطاق دكتر محمد بابادوست - استاد درس بيماريهاي گياهي ما كه هم اكنون استاد همين درس در دانشگاه ايلينويز آمريكا است - بود به من بدهد تا ترسيم گياهان مورد نظر او را در آنجا انجام دهم. از آن پس هر وقت اضافي كه داشتم آنجا مي نشستم و او تمام امكانات لازم از محيط آرام اطاقش تا لوپ و راپيد و مدادهاي مختلف در اختيار من گذارده بود تا برايش گياهان خاصي را ترسيم كنم. نقاشيهاي من در مجله ي علمي دانشكده (دانش كشاورزي) و مابين مقاله هاي مرتبط با آنها چاپ مي شد. خانم دكتر بيرنگ كه دكتراي زيست شناسي جنگل از دانشگاه مونپليه فرانسه داشت استاد درس باغباني عمومي ما هم بود و اولين جلسه ي اين درس دقايقي از وقت كلاس به توضيح در مورد من و كارهاي من گذشت!

نشسته خانم دكتر نويده بيرنگ

ايستاده از راست به چپ شاهين راضيان عرب ، سهيل ميرحسيني ، محمدباقر دباغي ، رامين رافضي ، خودم و سهراب سراجي مكري

Monday, June 23, 2008

كرج و سگدو

نوشته ي دوست ، هم دانشكده و همكار عزيزم دكتر علي مليحي پور با عنوان « كرج و سگد » مرا به ياد كرج و مزرعه ام در موسسه ي اصلاح و تهيه ي نهال و بذر كرج انداخت جايي كه مراحل تحقيقي پايان نامه ي فوق ليسانسم را در آنجا انجام مي دادم. گياهي كه بر روي آن كار ميكردم گياهي تابستاني بود كه در عرض چيزي حدود نود روز از زمان كاشت به بار مي نشست (Vigna unguiculata يا همان لوبيا چشم بلبلي خودمان) . آن روزها من علاوه بر درس معمول دانشكده ، براي گذران زندگي در يك آزمايشگاه تشخيص طبي كار ميكردم و شبها تا دير وقت مطالب گوناگوني را كه از كتابهاي خاك گرفته ي كتابخانه ي سازمان حفظ نباتات و گاهي كتابخانه ي دانشگاه پيدا كرده بودم مطالعه و ترجمه ميكردم. مواردي را به ياد دارم كه از شدت خستگي با چشمان باز و در حالي كه مشغول نوشتن بودم ، خوابيده بودم و لحظاتي بعد كه بيدار شده بودم از نامفهوم بودن نوشته هايم متعجب شده بودم. آن روزها هنوز صحبتي از اينترنت نبود و از نظر منابع بسيار دست ما تنگ بود.
متن كامل پايان نامه ي من اينجاست.
وسيله اي براي رفت و آمد نداشتم و اغلب صبحهاي خيلي زود وقتي هوا هنوز در روزهاي بلند تابستاني روشن نشده بود با وسايل مختلف خودم را از تهران به مزرعه ام در جاده ي مردآباد كرج مي رساندم و تا حوالي ظهر زير آفتاب سوزان تابستاني كار مي كردم. تمام كارهاي مزرعه ام را خودم انجام مي دادم و فشار كار و گرما به حدي مي رسيد كه قطرات عرق از سر و صورتم باران وار بر روي خاك مي باريد.


گوشه اي از مزرعه ام در موسسه ي تحقيقات اصلاح و تهيه ي نهال و بذر كرج. براي مشاهده ي عكسهاي بيشتر لطفا اينجا كليك كنيد.


نمونه هايي كه براي اندازه گيريهاي مختلف و محاسبه ي شاخصهاي فيزيولوژيك بر ميداشتم بايد درون كيسه هاي نايلوني به دانشكده مان در كيلومتر 15 اتوبان تهران كرج مي رساندم. مسير طولاني بود. اول بايد چيزي حدود دو سه كيلومتر تا لب جاده ي مردآباد پياده روي مي كردم بعد سوار اتومبيلي مي شدم تا ميدان اصلي كرج يا همان ميدان شاه عباسي و بعد مقداري باز پياده روي و بار ديگر سوار بر اتومبيلي ديگر تا اواسط اتوبان و سپس گذشتن دوان دوان از عرض اتوبان و راه پيمايي سه چهار كيلومتري تا آزمايشگاه دانشكده مان. اوايل كه بوته هاي لوبيا هنوز چندان رشد نكرده بودند اين كار چندان مشكل نبود اما بعدها با بزرگتر شدن بوته ها كيسه هاي نايلوني به بزرگترين اندازه ي كيسه ي زباله رسيده بودند و من بايد دوازده كيسه ي بزرگ زباله پر از بوته هاي لوبيا را در آن مسير طولاني به دوش مي كشيدم. تصور كنيد كه با اين كيسه ها چطور از عرض اتوبان مي دويدم ، جايي كه نه مسير عابر پياده بود و نه علامتي براي رعايت حال عابرين و دانشجويان بخت برگشته . تازه بايد با اين كيسه ها از روي گارد ريل اتوبان هم مي پريدم! روزي در يكي از اين باربري هايم در ميدان شاه عباسي كرج در اوج نفس نفس زدنها و عرق ريختن هايم معاون دبيرستاني را كه در اردبيل از آنجا ديپلم متوسطه گرفته بود را در چند قدمي ام ديدم. پيش خودم فكر كردم اگر او مرا با اين هيبت و سر و كله ي خاك آلود ببيند حتما فكر خواهد كرد كه اين بينوا آن دانش آموز ممتاز دبيرستان حتما در كشاكش دهر به جايي نرسيده و شغل باربري پيشه كرده است. البته خوشبختانه كيسه هاي حجيم و سنگين لوبيا اين بار به دادم رسيد و توانستم تا زمان عبور او پشت آنها مخفي شوم!