Love Dreams, Tears (Loris Tjeknavorian)

Monday, December 17, 2007

عزيز رفته و عزيز باقي

روزگاري در آذرماه سال 1385 مادرم در بخش آي سي يو بيمارستان ايرانمهر تهران بستري بود و ما هر روز از پشت شيشه هاي بخش با دريغ و درد او را ميديديم و گاهي اگر اجازه ميدادند بر بالين او احوالپرسش بوديم. او شبهاي يلدا اگر پيش ما بود در خانه پدري همسرم براي همگي ما فال حافظ مي گرفت. فالي بي كوچكترين نقص و تپق. اما سال گذشته او به شب يلدا نرسيد و فال حافظ را به كسي سپرد كه دست كمي از او ندارد مادر همسرم. امسال آذر ماه پدر همسرم در همان بخش بر تختي درست روبروي تخت مادرم بستري است و برايش دست به دعاييم. در اين فكر بودم كه اين چرخشها و تكرارهاي روزگار همانند آن دژاووهاي ماورايي از يك زندگي ديگر چقدر مي تواند تلخ و يا شيرين باشد.ديروز كه به ديدن اين عزيز باقي رفته بودم در جواب سوال من كه مرا شناخته است يا نه با چشمان بسته پاسخ داد تو شاهرخ جان مني. خداوندا سايه پر مهر عزيزي اينچنين از سر ما كوتاه مباد.

2 comments:

Anonymous said...

از خواندن این مطلب واقعاً تحت تاثیر قرار گرفتم و در اولین خواندن ناخودآگاه موهای بدنم سیخ شدند.
آرزو دارم خداوند ایشان را شفای کامل عنایت فرماید.

Shahrokh Farahmandrad said...

علي جان از همدلي شما بينهايت ممنونم و اميدوارم زندگي در وينيپگ به كام باشد