Love Dreams, Tears (Loris Tjeknavorian)

Thursday, November 22, 2007

تلخ و شيرين


ديشب خسته از كار روزانه ام و خسته از بي عدالتيهاي روزمره ي معمول و جاري در شركت محل كارم همگام با كار معمولم در تنظيم اسناد مالي به گوشي كامپيوترم پناه برده بودم و آهنگهاي خوليو را گوش مي دادم. وته يا را بارها و بارها گوش دادم طوري كه مخمل لطافت بي مانند آن در پس سرم موج ميزد. ساعت حدود نه شب بود كه از آن دل كندم و رفتم. باد ميپيچيد و نم نم باران پاييزي پوست صورتم را خيسانده بود و من وته يا را زمزمه ميكردم. باران پوست رديفي از درختان چنار در كنار اتومبيلم را هم خيسانده بود و بوي بي نظير آنها در هوا پيچيده بود. بويي كه آرام بخش بسياري از بيماريهاي ريوي است. نتوانستم از آن دل بكنم همان طور كه وته يا را زمزمه ميكردم و بوي چنار خيس ميخوردم به اتومبيلم خيره شده بودم. لندرور پيرم. به ياد روزي افتادم كه وقتي سيزده ساله بود آنرا از نمايشگاهي در اردبيل تحويل گرفتيم و پدرم خوشحال بود. او سه سال آخر عمر پدرم را به او خدمت كرده بود و آخرين بار تن بيمار او را به بيمارستان رسانده بود. بعد از آن از سال 1380 به بعد با من به مادرم خدمت كرده بود. آوردنهاي شيرين و بردنهاي تلخ تا آخرين بار تن بيمار او را نيز به بيمارستان رسانده بود. در اين سالها بارها خنده هاي از ته دل مرا با عزيزانم شنيده بود و بارها هق هق گريه هايم را نيز گوش داده بود. زماني نميدانم او مرا به بيمارستان خواهد رساند يا من او را به گورستان اتومبيل خواهم برد. از بوي چنارخيس سير نمي شدم اما بايد مي رفتم و وته يا و لندرور با من بودند

No comments: